سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
حکمت را لباس زیرین و آرامش را بالاپوش خود قرار ده که این دو زیور نیکان اند . [امام علی علیه السلام]
 
ÇãÑæÒ: پنج شنبه 103 فروردین 9
...

هو الخالق

یک سال دیگر گذشت

بی ظهور تو...

به همین راحتی

...والسلام

"بخوان دعای فرج را به یاد خیمه سبز        که آخرین گل سرخ از همه خبر دارد"

 «اللهم عجل لولیک الفرج»


 äæÔÊå ÔÏå ÊæÓØ بهاری چهارشنبه 91/12/30 | äÙÑÇÊ()

"هوالمحبوب"

باز هم عاشقی راهی دیارت شد و

تکه ای از دلم را با خود برد...

این دل باید چند تکه شود تا بپذیری؟

راستی یادم رفته بود...

اصلا دلی نباید بماند

در راه تو باید بی دل بود تا سر و جان داد

و هنوز "من"، "دل" دارم :(

"بخوان دعای فرج را به یاد خیمه سبز        که آخرین گل سرخ از همه خبر دارد"

 «اللهم عجل لولیک الفرج»


 äæÔÊå ÔÏå ÊæÓØ بهاری دوشنبه 91/12/21 | äÙÑÇÊ()

***بسم رب الحسین(علیه السلام)***

بالاخره رسیدی به وصال یار

و در بهترین نقطه زمین آرام گرفتی

چه خوشحال بودی لحظه وصل

و لابد

ضریح قبلی به تو رشک می برد

راستی!

رساندی سلام ما را؟

"بخوان دعای فرج را به یاد خیمه سبز        که آخرین گل سرخ از همه خبر دارد"

 «اللهم عجل لولیک الفرج»


 äæÔÊå ÔÏå ÊæÓØ بهاری چهارشنبه 91/12/16 | äÙÑÇÊ()

"هو الرّحمن"

...و هنوز فضلت بر من بسیار است

و شکرت بر من واجب...

شکرت که هنوز رهام نکردی

که نذاشتی رها شم

که هدایتم میکنی به سوی خودت

کمکم کن بتونم فقط و فقط با توکل به تو قدم هامو محکم بردارم

و به نتیجه ای که تو رو راضی میکنه برسم

و ببینم لبخند رضایتت رو

که بزرگتر از هر نعمتیه

"الحمدلله کما هو اهله"

"بخوان دعای فرج را به یاد خیمه سبز        که آخرین گل سرخ از همه خبر دارد"

 «اللهم عجل لولیک الفرج»


 äæÔÊå ÔÏå ÊæÓØ بهاری شنبه 91/12/12 | äÙÑÇÊ()

"به نام ارحم الراحمین"

و سلام بر رحمتی که فردا روزی، برای عالمیان می­ فرستد تا نعمتش را بر زمینیان و آسمانیان تمام کند و کامل ­ترین مخلوقش را به سایر مخلوقات بنمایاند. رحمتی که به همراه فرزندانش، واسطه فیض شوند برای زمینیان و مایه مباهات شوند برای آسمانیان.

سلام بر تو که همیشه تو را به نام رحمت و مهربانی­ ات می­ خوانم، که همیشه تو را به دلسوزی برای امتت می­ شناسم؛ زیرا که خدا خود فرموده بر تو سخت است سختی امت. سلام بر تو که چشمان مهربانت، پدرانه به من می­ نگرد و من، دخترانه عاشق مهربانی­ ات شده­ ام. عاشق مهربانی پدرانه­ ای که فرزند را به قله سعادت واقعی می­ رساند. مهربانی پدرانه ­ای که عیب فرزندش را به او گوشزد می­ کند تا مبادا این عیوب، او را در چاه ظلمت دنیا فرو برد. عاشق مهربانی پدرانه­ ات شده­ ام که بدی و ناسپاسی فرزندت را می­ بینی، کج خلقی و نظر تنگی او را می­ بینی ولی نگاه نگرانت را از او بر نمی­ داری. که گمراهی و بازیگوشی و سرکشی او را می­ بینی ولی او را تنها، در دریای طوفانی دنیا رها نمی­ کنی. او که نصایح دلسوزانه تو را از این گوش می­ شنود و از آن یکی دَر می­ کند. او که به تو و به خیرخواهی­ ات ایمان دارد اما سخنانت را دستچین می ­کند تا هرچه را خواست، به کار بندد و هرچه مطابق طبعش نبود یا برایش سختی به همراه داشت رها کند، غافل از اینکه تمام نصایح تو عین آسانی و آسایش است. او که هر وقت سختی­ ها به سراغش می­ آیند یاد تو می­ کند و هرگاه از کشتی طوفان زده به ساحل امنیت و آرامش می­رسد، فراموش می­ کند تو را و بچه­ گانه، می­ خواهد دستش را رها کند از دست تو و سرگرم ویترین­ های رنگارنگ و پر فریب دنیا شود. اما اگر به ظاهر هم موفق شود خود را از تو جدا کند، تو همواره با نگاه پدرانه­ ات مراقبش خواهی بود تا به محض زمین خوردن، به سویش بدوی، دستش را بگیری و بلندش کنی و خاک لباسش را بتکانی و حتی او را بر دوش خود بگیری و هرچه در توان داری انجام دهی تا فراموش کند درد زمین خوردن را و لرزش زانوانش را، و شاید تنها با چشم­ های اشکبار بگویی: "فرزندم! مگر تو را بیم نداده بودم که اگر دستم را رها کنی حتماً به زمین خواهی افتاد و مگر بشارت ندادم به تو که اگر با من باشی، همواره بر دوشم تو را می­ برم تا آسیب نبینی، تا خطر حتی جرأت نزدیک شدن به تو را هم نداشته باشد." و او باز شرمنده و خجالت زده، به آغوش تو پناه می ­آورد و سرش را میان بازوان توانمند تو پنهان می ­کند و های های گریه می­ کند. و تو خوب می­دانی اشک هایش نه از درد زخم ­هایش، که از حسرت فنا شدن لحظاتی است که از تو جدا شده بود، و شاید از شوق بازگشت به آغوش تو و اینکه هنوز رهایش نکرده ­ای.

آری، عاشق این مهربانی­ هایت شده­ام که دلیر شده­ ام بر نافرمانی­ ات، بر رنجاندنت. اما خودت که مرا خوب می­ شناسی، حتی بهتر از مادرم که مرا بزرگ کرده و به زیر و بم دلم از من آگاه تر است. خوب مرا می­ شناسی و خوب می­ دانی که طاقت رنجش دل مهربانت را ندارم، طاقت لرزیدن پلک ­های لطیفت، طاقت دیدن چشم ­های اشکبارت را ندارم. اما نمی­دانم چرا گاهی مغلوب شیطان، و یا شاید نفسم، می­ شوم و خود سبب تمام اینها می­ شوم.

نمی ­دانم خدا اگر تو را خلق نمی­ کرد به چه بهانه­ ای بندگانش را راهی بهشتش می­ کرد. راستی اصلاً اگر تو نبودی، بهشت بود؟ بهشت بی تو مگر بهشت است؟ بهشت بدون گل محمدی مگر معنا دارد؟ بهشت بدون گل­های باغ محمدی در کدام کتاب لغت، در کدام فرهنگ، در کدام دین، تعریف شده است؟

گفتم پدر... مرا ببخش که تو را اینگونه صدا زدم. می­ دانم که از پدر هم مهربان ­تری هم دلسوزتر، هم آگاه­ تر. حتی با صلابت تری. مرا ببخش که تو را با ذهن کوچک خود می­ بینم. می­ دانم آنقدر بزرگی که این ذهن ناتوان گنجایش همه عظمت تو را ندارد. آنقدر بزرگی که حتی در شب معراجت، جبرئیل هم نمی ­تواند همیشه و همه جا همراه تو باشد.

رسول رحمت پروردگارم! پیامبرم! پدرم! از پدر مهربان ترم! این دختر کوچک بازیگوشت را دریاب. هنوز آنقدر بزرگ نشده ­ام که مرا در این دنیا، تنها رها کنی. هنوز و برای همیشه به دست نوازشت، به نگاه نگران پدرانه ­ات، به آغوش گرمت، به بازوان توانمندت، به شانه­ های محکمت، به چشم ­های پر محبتت، به قلب مهربانت نیازمندم. برایم دعا کن تا هر لحظه و با هر نفس این نیاز بیشتر و عمیق ­تر شود.

دلم تنگ است برایت. مانند دختری که سال­ها از پدر دور بوده. تو خود مرهمی باش بر این دلتنگی.

پیامبرم! پدرم! از پدر مهربان­ترم! میلادت مبارک

می دانم که هنوز بهترین عمل را انتظار فرج می دانی، پس این بار بعنوان زبان حال تو می گویم:

 

"بخوان دعای فرج را به یاد خیمه سبز      که آخرین گل سرخ از همه خبر دارد"

 

«اللهم عجل لولیک الفرج» 


 äæÔÊå ÔÏå ÊæÓØ بهاری سه شنبه 91/11/10 | äÙÑÇÊ()

"هوالحق"

درمون دلی که گاه و بی گاه

با دلیل و بی دلیل

می گیره و تنگ میشه، چیه؟

حتی تو ایام شادی

بازهم گرفته ست و بهانه گیره

یه آرامش میخواد

آرامش واقعی

آرامشی از سوی تو

ایراد از منه یا....؟؟؟

باز جای شکرش باقیه که وقتی زیادی بهانه می گیره، دیدن کلامت آرومش میکنه

"بخوان دعای فرج را به یاد خیمه سبز      که آخرین گل سرخ از همه خبر دارد"

«اللهم عجل لولیک الفرج» 


 äæÔÊå ÔÏå ÊæÓØ بهاری جمعه 91/11/6 | äÙÑÇÊ()

***بسم رب المهدی(عج)***

دنبال تصویری تو نت می گشتم که به این مطلب برخوردم.

که تو عصر ما شده دغدغه خیلی ها

که شده حرف دل و دلهره خیلی ها

و اصل مطلب:

وَنَادَی نُوحٌ رَّبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی وَإِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَأَنتَ أَحْکَمُ الْحَاکِمِینَ *قَالَ یَا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِحٍ  فَلَا تَسْأَلْنِ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ  إِنِّی أَعِظُکَ أَن تَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ *قالَ رَبِّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ أَنْ أَسْأَلَکَ مَا لَیْسَ لِی بِهِ عِلْمٌ  وَإِلَّا تَغْفِرْ لِی وَتَرْحَمْنِی أَکُن مِّنَ الْخَاسِرِینَ

نوح به پروردگارش عرض کرد: «پروردگارا! پسرم از خاندان من است؛ و وعده تو (در مورد نجات خاندانم) حق است؛ و تو از همه حکم‌کنندگان برتری!» * فرمود: «ای نوح! او از اهل تو نیست! او عمل غیر صالحی است [= فرد ناشایسته‌ای است] ! پس، آنچه را از آن آگاه نیستی، از من مخواه! من به تو اندرز می‌دهم تا از جاهلان نباشی!!» * عرض کرد: «پروردگارا! من به تو پناه می‌برم که از تو چیزی بخواهم که از آن آگاهی ندارم! و اگر مرا نبخشی، و بر من رحم نکنی، از زیانکاران خواهم بود!» / سوره مبارکه هود آیات 45 تا 47

کتابها می نویسند:

و علی بن مهزیار به سندش از حضرت رضا علیه السلام روایت کرده که امام صادق علیه السلام فرمود: خدای تعالی به نوح فرمود: «او از خاندان تو نیست» زیرا وی با نوح مخالف بود، ولی کسانی که پیروش بودند آن‌ها را از خاندان و أهل او محسوب داشت؛ و م?ید این معنا است جمله‌ای که خداوند به عنوان علت دنبالش فرموده یعنی جمله «إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ» زیرا بوسیله این جمله بیان فرمود که وی به خاطر کفر و رفتار بدی که داشت از تحت احکامی که مخصوص خاندان او بود بیرون رفت، و از عکرمه نقل شده که گفته است: وی پسر نوح بود اما در عمل و هدف مخالف او بود و از اینرو بدو گفته شد «إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ» .1

با تو می گویم:

اینکه هر روز چشم در چشم شوی با پیامبری که نهصدسال دویده برای به راه آوردن این و آن.

اینکه هر شب، هم سفره مردی باشی که سرآمد روزگار خودش باشد و دست برقضا پدر تو هم باشد.

اینکه لحظه‌های سخت تنهایی‌اش را ببینی و شاهد به در و دیوار زدنش برای ایمان آوردن مردم باشی.

اینکه روی دست‌های مردی بزرگ شوی که خدا دست گذاشته روی شانه‌اش و صدایش زده پیامبر من!

اینکه قد کشیدنت کنار پدری باشد که منتظر سررسیدن وعده‌های خداست، حتی وقتی مردم دیوانه‌اش می‌خوانند.

و بعد دقیقا وقت اجابت، وقت تحقق وعده‌ها؛ وقتی خیلی‌ها به او روی می‌آورند.

 تو پشتت را بکنی به او و روی برگردانی از مردی که  بیش از خیلی‌ها، تو معجزه‌هایش را دیده‌ای

بعد بروی بالای بلندی بی او، به خیال اینکه نجات پیدا می‌کنی و یادت برود که نجات‌بخشی؛ اصلا عجیب نیست.

ماجرای نوح علیه السلام و پسرش، ماجرای ما و اوست.

ماجرای ما که کودکی‌هایمان در سایه بودن او گذشت.

که نان سر سفره‌هایمان، حتی اگر نفهمیدیم، از دستان او بود

که اگر باران بارید و شد «آب» و وقت تشنگی به دادمان رسید، از برکت بودن او بود.

که ابرهای بلا را به اشاره‌ای از زندگی‌هایمان دور کرد و ما نفهمیدیم.

که وقتی هیچکس نبود، صدایش زدیم و معجزه سرانگشتانش را دیدیم.

ما همه این‌ها را دیده‌ایم. با همین چشم‌های خودمان.

ما خیلی وقت‌ها بودنش را حس کرده‌ایم. لطفش را چشیده‌ایم. با همین قلب کوچک خودمان.

ما کمک‌هایش را وقت بی چارگی دریافت کرده‌ایم، با همین دست‌های خودمان.

ما خیلی چیزها را دیده‌ایم و توی قلبمان حسش کرده‌ایم و با دست‌هایمان لمسش کرده‌ایم.

اما همیشه یک ترس همراه ما هست.

 ترس، از وقتی که او  از راه برسد... بیاید از سفر هزار ساله

و ما بشویم پسر نوح علیه السلام و همه چیز یادمان برود.

وقتی دیگران، فوج فوج به او ایمان می‌آورند، ما به او پشت کنیم و برویم پی آسایش خودمان.

و یادمان برود که دیگران، ما را عمری اهل و شیعه و پیروی او خوانده‌اند.

که ما را به نام او صدا زده‌اند.

وعده خدا از راه می‌رسد و ما پسران ناسپاس نوح علیه السلام می‌شویم

اگر این چشم‌ها، این دست‌ها و این قلب‌های کوچک

خیلی چیزها یادشان برود... 2-3


پی‌نوشت‌ها:

1. ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 12، ص 67

2. برداشتی آزاد از روایت: لیس بین الله عزوجل و بین احد قرابه و من انکرنی فلیس منی و سبیله سبیل ابن نوح علیه السلام بین خدای بزرگ و هیچ کس خویشاوندی نیست، وهر کس مرا انکار کند از من نیست، و راه او راه پسر نوح علیه السلام است. / کمال الدین شیخ صدوق، صفحه 144

3. بخشی از راه باز است، زهرا نوری لطیف

منبع: سایت تبیان

"بخوان دعای فرج را به یاد خیمه سبز             که آخرین گل سرخ از همه خبر دارد"

«اللهم عجل لولیک الفرج»


 äæÔÊå ÔÏå ÊæÓØ بهاری یکشنبه 91/11/1 | äÙÑÇÊ()

 

"هو المحبوب"

چه احساسی داری وقتی اول صبح، هنوز آفتاب نزده، از خونه درمیای بیرون که بری سر کار ولی وقتی میرسی تو صف تاکسی میفهمی که باید برگردی خونه؟!

چرا؟!

چون یه آدمِ.... چادرت رو کثیف کرده.

با چی؟!

با......

تو راه برگشتن به خونه واسه عوض کردن چادر:

       - عصبانی میشی و تو دلت کلی بد و بیراه میگی به اون آدم و عصبانی تر بخاطر اینکه چرا همون موقع نفهمیدی تا برگردی یه چیزی بهش بگی!

      - یادت میفته که نباید عصبانی بشی و سعی میکنی خودتو آروم کنی.

       - واسه هدایت اون آدم و امثال اون دعا میکنی چون یاد مالک اشتر میفتی که برای اون مردی که بهش توهین کرده بود، رفت مسجد و نماز خوند و دعاکرد واسه هدایتش.

      - ولی هنوز تا چشمت به کثیفی چادر میفته ناخودآگاه! بد و بیراه میگی اما دوباره یه جرقه تو ذهنت میگه: این راهش نیست.

     - یاد دختر مسلمونی میفتی که نمایشگاه قرآن امسال شرح حالشو خوندی. می گفت مجبور بوده هرروز وقتی از مدرسه(یا دانشگاه) برمی گشته خونه روسری شو بشوره. چون این اتفاقی که امروز برای اولین بار واسه تو افتاد و اینجور آشفته ت کرد، روزی چندین بار واسه اون تکرار می شده.

      - یاد حضرت زهرا(س) میفتی و با خودت میگی: آخه صاحب این چادر که من نیستم، حضرت زهرا(س) ست. یعنی اگه اون آدم، حضرت زهرا رو هم با چادر ببینه (نعوذ بالله) همین رفتار رو نشون میده؟؟؟؟

      - یاد پیامبرت میفتی: وقتی تو کوچه ها بهشون توهین می کردن و سنگ میزدن و پست ترین چیزهارو وقتی از کوچه رد میشدن رو سر مبارکشون می ریختن*، چه عکس العملی نشون می دادن؟ 

     - و یاد این آیه که چندروزه میخوای درباره ش یه پست بنویسی:

لَقَدْ جَاءکُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَّحِیمٌ 

قطعاً براى شما پیامبرى از خودتان آمد که بر او دشوار است شما در رنج بیفتید به [هدایت] شما حریص و نسبت به مؤمنان دلسوز مهربان است

یعنی همون پیامبری که انقدر سختی شما براش ناراحت کننده ست، حاضره برای هدایت شما هر سختی ای رو تحمل کنه. و با وجود همه بدیهای شما باز هم باهاتون مهربونه و از پدر براتون دلسوزتره.

حالا وقتی دوباره ماجرای صبح رو مرور می کنی، می بینی خیلی شبیه پیامبرت که اسوه حسنه ست، رفتار نکردی. تو این امتحان اگر هم رفوزه نشده باشی، نمره خوبی نیاوردی.

 

حالا یه کم میفهمی معنی "اللّهم اِنّا نَشکوا اِلیک فَقدَ نبِیّنا صلواتک علیه و آله" را.... و به این فکر میکنی که سوگواریِ ماتم از دست دادن چنین عزیزی نزدیک است.

1: سوره مبارکه توبه- آیه 128

*: حتی بیان این اعمال نسبت به پیامبر تن آدمو می لرزونه چه برسه به اینکه...

پ.ن: مسافر کربلا هم آمد. و گفت که به وعده اش وفا کرده. هرچند اصلاً فکر نمیکردم یادش بمونه منو تو اون هیاهو.(یعنی لایقش بوده ام که....؟الحمدلله)

"بخوان دعای فرج را به یاد خیمه سبز             که آخرین گل سرخ از همه خبر دارد"

«اللهم عجل لولیک الفرج»


 äæÔÊå ÔÏå ÊæÓØ بهاری چهارشنبه 91/10/20 | äÙÑÇÊ()

"هوالعزیز"

که هنوز من نبودم

که تو در دلم نشستی

الحمدلله علی عظیم رزیتی (از دست و زبان که برآید/ کز عهده شکرش به درآید؟؟؟؟؟)

پ.ن: چند روزه شده ورد زبونم.

        چقدر پر از ماتمه محرم و صفر

         فدای دلت آقا...

"بخوان دعای فرج را به یاد خیمه سبز             که آخرین گل سرخ از همه خبر دارد"

«اللهم عجل لولیک الفرج»


 äæÔÊå ÔÏå ÊæÓØ بهاری یکشنبه 91/10/17 | äÙÑÇÊ()

بسم رب الحسین(علیه السلام)

خیلی سخته ببینی یکی راهی دیار عشقه و نتونی حرفای دلتو بهش بزنی تا پیام رسونت باشه

و مجبور باشی فقط به یه "التماس دعا" گفتن قناعت کنی و

امیدوار باشی تا این التماست یادش بمونه

خیلی سخته نتونی حتی اشک بریزی

خیلی سخته بغضتو که داره خفت میکنه قورت بدی و تا یه دونه از این دونه های اشک میخواد از لای پلکت فرار کنه

زود سد راهش بشی تا مبادا یکی رد شه و ازت بپرسه چی شده؟

چون اونوقت بغض فروخورده ت دیگه از بند آزاد میشه و نمیتونی مهارش کنی

خیلی سخته برای تسلای دلت قناعت کنی به پخش زنده حرم

ولی بغضت بیشتر بشه و مجبور شی بیشتر تلاش کنی برای فروبردنش

به خدا خیلی سخته پر از بغض و التماس باشی ولی نتونی هیچ عکس العملی نشون بدی

الان فقط میتونی برای اون زائر و بقیه زائرای اربعین حسینی دعا کنی به سلامت برن و به سلامت پیش خانواده هاشون برگردن

سفر بخیر زائر کربلا...

خدایا! این اشتیاقو هیچوقت ازم نگیر:((((

بعدا نوشت: روزنه امیدی داشت روشن می شد تا ماهم زائر بشیم اما روشن نشده خاموش شد و.... بالاخره نتونستم طاقت بیارم و دلمو زدم به دریا و التماسم رو با پیامک فرستادم. حالا میتونم دلخوش باشم به اینکه اگه راهی به کوی یار ندارم، کسی هست که قول داده پیام رسونم باشه روز اربعین.

"بخوان دعای فرج را به یاد خیمه سبز             که آخرین گل سرخ از همه خبر دارد"

«اللهم عجل لولیک الفرج»

 


 äæÔÊå ÔÏå ÊæÓØ بهاری شنبه 91/10/9 | äÙÑÇÊ()
   1   2   3      >
ÏÑÈÇÑå ÈåÇÑí

*باران بهاری*
بهاری
یه بنده خـدا که خیلی اتفاقی پاش به اینجا باز شده و می‌خواد سعی کنـه بیشتر، از خـدا و چیزهایی که خــدا دوست داره بگه - و گـاهی هم از دلنوشته‌هاش- تـا شـایـد...... (نوشته‌های این وبلاگ، صرفاً برداشت‌های شخصی من هستند مگر اینکه منبع آن را ذکر کرده باشم.)

íæäÏ æíŽå

ÌäÈÔ letter4u


ãäæí ÇÕáí
ÂãÇÑ æÈáǐ
ÈÇÒÏíÏ ÇãÑæÒ: 7
ÈÇÒÏíÏ ÏíÑæÒ: 15
ãÌãæÚ ÈÇÒÏíÏåÇ: 208882
ÝåÑÓÊ ãæÖæÚí
ÈÇíÇäí æÈáǐ
ÌÓÊÌæ ÏÑ ÕÝÍå

áíäß ÏæÓÊÇä
íæäÏåÇí ãÝíÏ
ÎÈÜÑäÇãå
 
æÖíÚÊ ãä ÏÑ íÇåæ