پيام
+
زيرباران دوشنبه بعدازظهر، اتفاقي مقابلم رخ داد/ وسط كوچه ناگهان ديدم، زن همسايه برزمين افتاد
طعم باران
90/2/14
«باران بهاري»
سيبها روي خاك غلتبدند، چادرش درميان گردوغبار/قبلا اين صحنه رانميدانم، درمن انگار مي شودتكرار
«باران بهاري»
آه سردي كشيد حس كردم، كوچه آتش گرفت از اين آه/ و سرآسيمه گريه درگريه، پسركوچكش رسيد ازراه
«باران بهاري»
گفت آرام باش چيزي نيست، به گمانم فقط كمي كمرم/ دست من را بگير گريه مكن، مردگريه نميكند پسرم
«باران بهاري»
چادرش راتكاند باسختي، ياعلي گفت و اززمين پاشد/ پيش چشم بي تفاوت ما،گريه هايش فقط تماشاشد
«باران بهاري»
صبح فردا به مادرم گفتم، گوش كن اين صداي روضه ي كيست؟/ طرف كوچه رفتم و ديدم، دروديوارخانه اي مشكي ست
«باران بهاري»
باخودم فكر ميكنم حالا، كوچه ماچقدرتاريك است/ گريه، مادر، دوشنبه، دَر، كوچه؛ راستي فاطميه نزديك است