*باران بهاری*
بسم رب الحسین علیه السلام
دلتنگ حیرانی بین الحرمین ام....
اسفند...
ماه تضادها و تقابل های من
آماده نبودم برای مواجهه با تو
مردودم نکن...
فکر کنم اولین باره دارم اینجوری بهت فکر میکنم و اینجا ازت می نویسم. نمیدونم اصلا این حرفام که دارم تو دلم بهت می زنم، می شنوی یا نه.
دیشب اومده بودی تو خوابم. بعد ایییییینهمه سال. یعنی تو هم به من فکر می کنی؟ یا بخاطر افکار منه؟ یا فاتحه هایی که هر روز سعی می کنم بفرستم؟
میخواستن منو ببرن مشهد. منم تو رو با خودم برده بودم. برای اولین بار.
حالت خوب بود. فقط چشمات نمیدید اما نه مثل اون سالها. یادمه آخرین باری که خوابتو دیدم تازه رفته بودی و حالت خوب نبود.
خوشحالم که این بار خوب بودی.
میگن خواب بعد نماز صبح، صادقه نیست. اما برای من حال خوب تو مهمه و این که بعد ایییییین همه سال خودتو به من نشون دادی و ازم ناراضی نبودی.
بعد نوشت: باز هم آمدی. و باز هم من مراقبت بودم.
این ها نشانه است؟
نشانه چیست؟
گاهی بعضی جمله ها تا عمق جان نفوذ می کند.
چون
از "دل" برمی آید.
پ.ن: این "دل" چه ها که نمی کند...