*باران بهاری*
*السلام علیک یا شهر الله"
ماه میهمانی خدا تمام شد؛
اما رحمت خدا پایان ندارد؛
کاش عصیان و سرکشی ما نیز به پایان برسد.
الهی!
اذقنا حلاوه ودک و قربک
شیرینی دوستی و نزدیکی ات را به ما بچشان.
وقتی امروز سحر یادم افتاد دو روز دیگه مهمونی تمومه؛ یاد بچگی ها افتادم که وقتی جایی می رفتیم مهمونی که خوش می گذشت بهمون، با کلی اصرار از والدین مون میخواستیم اجازه بدن اونجا بمونیم.
حالا این مهمونی فرقش اینه که ماندنش نه تنها اجازه نمبخواد، بلکه خود میزبان از ما مشتاق تره برای "ماندن" ما.
کاش با همون خلوص و جدیت بچگی هامون، بخوایم و التماس کنیم و زمین و زمان رو به هم بدوزیم برای "ماندن".
کاش حتی اگر خسته شدیم یا از روی شیطنت خواستیم بریم جای دیگه، میزبان همیشه مهربانمون نگهمون داره و نذاره جای دیگه ای بریم.
کاش همیشه میهمان باشیم.
پ.ن: تنها دو روز دیگر از "شهر رحمت" باقیست.
التماس دعا
بالاخره رسیدم به ماهت
کاش برسانی ام به آمرزشت
و قربت
*و ما را در این ماه و ماه را براى ما سلامت بدار و براى ما این ماه را آسایش و عافیت مسلّم دار*
(فرازی از دعای آخر شعبان و اول ماه مبارک رمضان)
این دل هوایی هرجایی
آفتابگردان خورشید زیبای طوس گشته و
بی صبرانه منتظر اذن شماست برای ورود.
... ء ادخل یا مولای
پ.ن: انتظار سه ساله ام به پایان رسید.
الحمدلله علی کل نعمه
ان شاءالله نایب الزیاره خواهم بود.
"تغییر" همیشه راحت نیست
گاهی مثل عمل جراحی پر از درد و ترسه
اما شدنیه
اگر "اراده" باشه و "توکل"
"تغییر" که رخ داد، "زندگی" تغییر میکنه.
از دست و زبان که برآید
کز عهده شکرش به درآید
"الحمدلله علی ما هدانا"
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه...
امشب، شب رغائب است و خوب میدانی رغبت "دل" من به سوی توست.
کمال زیباییات
پشت قاب گمنامیات نهفته است.
سی نوشت: دو سال از این دل نوشته میگذرد. تا قبل از آن روزها را میشمردم برای رسیدن به تو؛ و بعد از آن...
هربار که حساب میکنم چقدر از تو بزرگتر شدهام، بیشتر به کوچکیام پی میبرم.
بسیار نیاز دارم به دعایت.
پ.ن: چند ماه تا سی باقیست. حس عجیبی ست سالِ سی.
اللّهم اجعل عواقب امورنا خیراً
"بخوان دعای فرج را به یاد خیمه سبز که آخرین گل سرخ از همه خبر دارد"
«اللّهم عجّل لولیک الفرج»
امشب که بیانیه مشترک لوزان را درباره مذاکرات هسته ای ایران و گروه 1+5 خواندم و اظهار رضایتمندی اوباما را شنیدم،حسی شبیه دو سال پیش پیدا کردم که نتایج انتخابات ریاست جمهوری اعلام شد. آنروز دوستی پیام داد:
"شاید این بار درسی شود شاید...
شاید این بار از یادمان نرود شاید...
شاید به خیر بگذرد شاید...
شاید خدا رحم کند شاید...
شاید هم مجبور شویم تاوان دهیم."
و من امشب به این فکر میکنم که آیا زمان دادن تاوان رسیده؟ آیا باید منتظر تاوان های سنگین تری هم باشیم؟ آیا این تاوان، قابل جبران است؟
خیلی ها شاید از این نتیجه شاد باشند(که هستند)، اما هیچکدام مهم نیست.چیزی که موجب نگرانی است، رضایت رییس جمهور امریکا از نتایج مذاکرات است. زیرا رهبر کبیرمان به ما آموخته است هرگاه امریکا ازما تعریف کرد،نگران شویم. و تعریف، از پس رضایت می آید.
نگرانم. نگران خون سرخ فرزندان وطنم که تا پای جان با علم خود در راه اعتلا و استقلال میهن عزیزم کوشیدند. نگران فرزندان شهیدی هستم که آرامشم را مدیون دوری آنها از دست نوازشگر "پدر" می دانم. نگران همسران و مادران شهیدی هستم که زینب گونه صبوری کردند برای عزتمندی ایران اسلامی.
شاید به خیر بگذرد،شاید...
"بخوان دعای فرج را به یاد خیمه سبز که آخرین گل سرخ از همه خبر دارد"
«اللّهم عجّل لولیک الفرج»
بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا.
والسلام
"بخوان دعای فرج را به یاد خیمه سبز که آخرین گل سرخ از همه خبر دارد"
«اللّهم عجّل لولیک الفرج»
آینه
قرآن
سیب
فاطمه...
...چینش سفره امسال تفاوت دارد.
"بخوان دعای فرج را به یاد خیمه سبز که آخرین گل سرخ از همه خبر دارد"
«اللّهم عجّل لولیک الفرج»