*باران بهاری*
باز هم کم گذاشتم.
حق داری راهم ندهی.
اما...
خوب میدانی که فراموشت نکردهام.
و خوب میدانی
باز هم به یاری ات محتاجم.
- الهی آن روز نرسد که همچون کوفیان، شما را برای دنیای خود بخواهم.
دل نوشت: چقدر سیاهی این صفحه را دوست دارم.
"بخوان دعای فرج را به یاد خیمه سبز که آخرین گل سرخ از همه خبر دارد"
«اللّهم عجّل لولیک الفرج»
گاهی ساده فراموش می کنیم؛ اما سخت.
به سختی دل نبستن.
تمرین سختی است زندگی.
یادم نرود تمرین کنم برای دل نبستن به هر چیز ناپایدار...حتی خودم!
بازهم هیچ ندارم جز دستانی خالی تر از خالی.
آمدم تا واسطه پذیرشم شوی؛
آمدم تا بخوانم خدا را از زبان "حسین علیه السلام"
و بشناسم خودم را.
این بار هم پذیرایم باش امام رئوف.
...پر کن دوباره کیل مرا ایهاالعزیز
پ.ن: چند شب پیش سخنران مسجد گفت وقتی طلبیده میشید شامل رحمت رحمانیه شده اید؛ بکوشید شامل رحمت رحیمیه نیز بشوید.
و من هم شکر بر این رحمت رحمانیه دارم و هم در تلاطم آنم که چگونه باید به رحمت رحیمیه رسید؟
اللهم اهدنی من عندک
روزی متولد خواهم شد...
"مولای یا مولای"
و هل یرحم...
و چه کسی رحم می کند برمن
جز "تو"
دوست اونه که تو رو یاد خدا بندازه.
دوست اونه که وقتی بارون میگیره
دلش بخواد زمزمه کنه: "ببار ای بارون، ببار" و همراه بارون، بباره.
دوست اونه که تو خوشی و ناخوشی همراهته.
دوست اونه که هیچوقت قضاوتت نمیکنه.
دوست اونه که...
داره میشه همراه ده ساله من
الحمدلله
دو سال می گذرد؛
و من همچنان فاصله ام را با تو می شمارم.
و هنوز نعمت "زندگی" و فرصت "بندگی" را از دست نداده ام.
الحمدلله علی ما هدانا
توضیح: بالاخره رسیدم به سالِ سی!
پ.ن 1: کاش میدونستم اینجا هنوز مخاطب دارد یا نه. این آمارگیرها که هرکدام چیزی می گویند برای خودشان!
پ.ن 2: هرچه بیشتر در فضاهای مجازی میچرخم بیشتر به اینجا متمایل می شوم. دنیای "وبلاگ" چیز دیگریست.
دست من که نیست
"دل" است دیگر
بوی محرم را که می شنود
هوایی می شود.
"السلام علیک یا فاطمه بنت موسی"
شیرینه وقتی در روز دختر، از اول صبح پیام های تبریک از طرف کسانی دریافت می کنم که انتظارشو ندارم. حتی شیرین تر از روز تولد.
لذتی دارد دختر بودن.
خدایا! حلاوتش را بیشتر کن و توانایی شکر بر این نعمت و رحمت را نصیبمان فرما.
یادش بخیر شب ولادت سه سال پیش که مهمان بانو بودم.
بعداً نوشت: امسال هم میهمان نوازی کردند و شب میلاد، میهمان شدم.
وقتی "انیس من لا انیس له" هستی
وقتی "رفیق من لا رفیق له" می شوی
یعنی همانی که باید نزد او ببرم شکایت احوالم را
شکایت از خودم و هر آنچه تو را از من می گیرد
هرآنچه من را به خود مشغول می کند و از تو غافل
"یا من الیه شکوت احوالی"
شکایتم را نزد تو آورده ام
"و افعل بی ما انت اهله"
کسی که باور کند "صاحب" دارد؛
از تنهایی نمی ترسد.
"صاحب" ی برتر از پدر و مادر و دوست و برادر.