*باران بهاری*
تو بی انتهایی و بی ابتدایی، شبیه پیمبر شبیه خدایی
تو بالاترین نقطه برتری، معماترین نقطه ی زیر باء
مقرب ترین جلوه لم یلد، و لم یولد آیه های خدا
تو آن سمت دروازه ی باوری، همانجا که میخوانمش ناکجا
مرا آن طرفها اگر راه نیست، شما لااقل این طرفها بیا
تو آن خواهش سبز سجاده ای، همان التماس شب انبیاء
تویی مقصد اول و آخرم، مناجات شبهای غار حراء
بیا با پر و بال کروبیان، بزن وصله این گیوه پاره را
بزن بیل خود بر سر این زمین، بزن تا که باشم درخت شما
من از آب چاه شما خورده ام، که حالا شدم تشنه کربلا
خدای کرم، سایه ناشناس، در این کوچه های بدون صدا
چنان مخلصانه کرم میکنی، که حتی نمی ماندت ردپا
تو یعنی همان شاه شهر منی، که داری قدم میزنی با گدا؟
در این سینه شب کجا میروی؟ کجا میروی دور از چشم ما؟
به سمت مناجات و سجاده ات، اگر میروی التماس دعا
پ.ن: هنوز تو گوشمه نوای «یا صاحب الزمان(عج).....الغوث و الامان»
پ.ن: شاید این جمعه همان جمعه موعود باشه. اگه باشه!؟ اگه باشم!؟ اگه ببینم!؟ انقدر خوب بودم که روم بشه برم جلو و مقابلش بایستم و سلام کنم!؟ :(((((
" بخوان دعای فرج را به یاد خیمه سبز که آخرین گل سرخ از همه خبر دارد"
«اللهم عجل لولیک الفرج »