سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
نیک بخت نشود آن که برادرانش شوربخت اند . [امام علی علیه السلام]
 
ÇãÑæÒ: شنبه 103 اردیبهشت 29

"هو الحق"

 ای جلوه خدا! ای یادگار رسول! زیستن بی تو چه سخت است.

ماندن، بی تو چه دشوار.

این مرگ، مرگ تو نیست. مرگ عالم است. این مرگ، نقطه ختمی است بر کتاب جهان.

زمین با چه دلی تو را در خویش می گیرد و متلاشی نمی شود؟ آسمان با چه چشمی به رفتن تو می نگرد که ازهم نمی پاشد و فرو نمی ریزد؟

خدا اگر نبود من چه می کردم با این مصیبت عظمی؟ انّا لله و انا الیهِ راجعون.

فاطمه جان! عزیز خدا! دردانه رسول! چه بزرگ است فتنه های جهان و چه عظیم است ابتلاهای خدای منّان. پس از ارتحال پیامبر، خدا می داند که دل من، تنها گرم تو بود. در آن طوفانها که کشتی اسلام را دستخوش امواج جاهلیت می کرد،‌تنها لنگر متین و استوار، لنگر رضای تو بود. در آن ابتدای میعاد مستمر موسای اسلام، که سامری بر منبر هدایت نبوی و ولایت علوی تکیه میزد، تنها تجلی انوار ربوبی بر درختان خانه تو بود.

رضای تو اسلام بود و خشم تو کفر.

آنچه تو، همسر جوان مرا شکست، شکست نور بود پس از وفات پیامبر و آنچه تو، مادر مهربان کودکان مرا به بستر ارتحال کشانید خون دل بود. اهل زمین و آسمان گواهند که تو پس از پیامبر، هیچ نخوردی، جز خون دل.

زهرای من! این تازه ابتدای مصیبت ماست.

این من که سر تو را بر دامن گرفته ام، پس از تو جز بر بالش غم سر نخواهم گذاشت و جز نخل های کوفه همراز نخواهم یافت.

این حسن که سر بر سینه تو نهاده است و گریه جگر سوزش امان مرا بریده است روزی خون دل عمر خویش را بواسطه زهر خیانت بر طشت غربت خواهد ریخت.

این حسین که ضجه هایش دل ملائکة الله را می لرزاند و بعید نیست که هم الان قالب تهی کند و جان نازک خویش را به جان تو پیوند زند روزی بجای لبیک، چکاچک شمشیر خواهد شنید و بجای متابعت، خنجر و نیزه و تیر خواهد دید.

این زینب که هم اکنون بر پای تو افتاده است و هر لحظه چون شمع، کوچک و کوچکتر می شود، مگر نمی داند که باید پروانه وش به پای چند شمع بسوزد و دم بر نیاورد؟

تو را به خدای فاطمه سوگند که برخیز و به ام کلثوم بگو که اگر جان مرا می خواهد لحظه ای از گریستن دست بدارد که من نمی دانم غم تو جانسوزتر است یا گریه ام کلثوم؟ و نمی دانم دخترکی که در یک مصیبت فاطمی اینچنین بی تاب است با آن مصیبت های عاشورایی چه می کند؟

این نوگلان که اکنون اینچنین جامه می درند جز چند روز از فصل خزان عمر تو را درنیافته اند. عمری که تمامت آن جز یک فصل(فصل خزان) نبوده است.

تو پیش از آنکه به خانه من درآیی مادرِ پدر بوده ای و از آن پس شریک همه دردهای من.

و مادری در شرایطی که طفل اسلام، آماج تیرهای جهل و شرک و کفر می شود یعنی سپر شدن و دشنه های کینه و تیرهای جهل و شمشیرهای شرک را به جان خریدن.

 پ.ن: متنی که خوندید برگرفته از کتاب "کشتی پهلوگرفته" نوشته سید مهدی شجاعی هست. دارم میخونمش. اگه توفیق بود و تونستم قسمت های قشنگ دیگه ش را هم میذارم ولی به کتابخون ها توصیه میکنم حتما کتابش را بخونن.

" بخوان دعای فرج را به یاد خیمه سبز     که آخرین گل سرخ از همه خبر دارد"

«اللّهم عجل لولیک الفرج»

التماس دعا


 äæÔÊå ÔÏå ÊæÓØ بهاری یکشنبه 90/1/28 | äÙÑÇÊ()
ÏÑÈÇÑå ÈåÇÑí

*باران بهاری*
بهاری
یه بنده خـدا که خیلی اتفاقی پاش به اینجا باز شده و می‌خواد سعی کنـه بیشتر، از خـدا و چیزهایی که خــدا دوست داره بگه - و گـاهی هم از دلنوشته‌هاش- تـا شـایـد...... (نوشته‌های این وبلاگ، صرفاً برداشت‌های شخصی من هستند مگر اینکه منبع آن را ذکر کرده باشم.)

íæäÏ æíŽå

ÌäÈÔ letter4u


ãäæí ÇÕáí
ÂãÇÑ æÈáǐ
ÈÇÒÏíÏ ÇãÑæÒ: 23
ÈÇÒÏíÏ ÏíÑæÒ: 29
ãÌãæÚ ÈÇÒÏíÏåÇ: 209846
ÝåÑÓÊ ãæÖæÚí
ÈÇíÇäí æÈáǐ
ÌÓÊÌæ ÏÑ ÕÝÍå

áíäß ÏæÓÊÇä
íæäÏåÇí ãÝíÏ
ÎÈÜÑäÇãå
 
æÖíÚÊ ãä ÏÑ íÇåæ