*باران بهاری*
دیشب که داشتم قرآن میخوندم به آیات 71 تا 73 سوره قصص رسیدم که مضمونش این بود:
"اگر خدا کاری کنه که تا قیامت برای شما شب باشه و روز نداشته باشید چه کسی میتونه روشنایی روز را براتون بیاره؟ و اگر کاری کنه که تا قیامت براتون روز باشه چه کسی میتونه براتون شب را بیاره تا در اون آرامش پیدا کنید؟"
امروز صبح که از خونه رفتم بیرون تازه داشت آفتاب طلوع میکرد اما روشنایی هوا مثل هر روز نبود. خیلی تاریک تر و گرفته بود (نمیدونم چرا؟! شاید بخاطر آلودگی هوا بود). بدون اینکه آیات دیشب یادم باشه یه لحظه به معنای واقعی ترسیدم. با خودم گفتم اگه امروز خورشید طلوع نکنه؟ اگه تا شب همینطور هوا تاریک بمونه؟ با این فکر اضطراب بدی بهم دست داد. اون لحظه بود که یاد آیه هایی که دیشب خوندم افتادم و یه ذره، فقط یه ذره معنیش را فهمیدم. اونجا بود که وقتی آفتاب دراومد، یاد خدا و معجزه ای افتادم که هر روز اتفاق میفته و ازش غافلم. اونجا بود که وقتی نور خورشید را دیدم، یادم افتاد که باید هر روز بگم: الحمدلله رب العالمین
و از رحمت اوست که برای شما شب و روز را قرارداد تا در آن آرامش یابید و فضل خدا را بجویید و شاید شکرگزار باشید.(آیه 73 سوره قصص)
محرم نوشت: و هنوز محرم است.....و هنوز زینب(س) هست....و هنوز مهدی منتظر(عج) عزادار است...
پ.ن: به اتفاق دوستان داریم کاری انجام میدیم برای اربعین. دعا کنید بتونیم حق مطلب را اونقدر که در توانمون هست ادا کنیم. شاید اگر خدا خواست و موفق شدیم نتیجه را اینجا گذاشتم. فعلا مارا از دعاتون بی نصیب نذارید.
"بخوان دعای فرج را به یاد خیمه سبز که آخرین گل سرخ از همه خبر دارد"
«اللّهم عجل لولیک الفرج»