سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
مال مایه شهوتهاست . [نهج البلاغه]
 
ÇãÑæÒ: چهارشنبه 103 آذر 7

"به نام ارحم الراحمین"

و سلام بر رحمتی که فردا روزی، برای عالمیان می­ فرستد تا نعمتش را بر زمینیان و آسمانیان تمام کند و کامل ­ترین مخلوقش را به سایر مخلوقات بنمایاند. رحمتی که به همراه فرزندانش، واسطه فیض شوند برای زمینیان و مایه مباهات شوند برای آسمانیان.

سلام بر تو که همیشه تو را به نام رحمت و مهربانی­ ات می­ خوانم، که همیشه تو را به دلسوزی برای امتت می­ شناسم؛ زیرا که خدا خود فرموده بر تو سخت است سختی امت. سلام بر تو که چشمان مهربانت، پدرانه به من می­ نگرد و من، دخترانه عاشق مهربانی­ ات شده­ ام. عاشق مهربانی پدرانه­ ای که فرزند را به قله سعادت واقعی می­ رساند. مهربانی پدرانه ­ای که عیب فرزندش را به او گوشزد می­ کند تا مبادا این عیوب، او را در چاه ظلمت دنیا فرو برد. عاشق مهربانی پدرانه­ ات شده­ ام که بدی و ناسپاسی فرزندت را می­ بینی، کج خلقی و نظر تنگی او را می­ بینی ولی نگاه نگرانت را از او بر نمی­ داری. که گمراهی و بازیگوشی و سرکشی او را می­ بینی ولی او را تنها، در دریای طوفانی دنیا رها نمی­ کنی. او که نصایح دلسوزانه تو را از این گوش می­ شنود و از آن یکی دَر می­ کند. او که به تو و به خیرخواهی­ ات ایمان دارد اما سخنانت را دستچین می ­کند تا هرچه را خواست، به کار بندد و هرچه مطابق طبعش نبود یا برایش سختی به همراه داشت رها کند، غافل از اینکه تمام نصایح تو عین آسانی و آسایش است. او که هر وقت سختی­ ها به سراغش می­ آیند یاد تو می­ کند و هرگاه از کشتی طوفان زده به ساحل امنیت و آرامش می­رسد، فراموش می­ کند تو را و بچه­ گانه، می­ خواهد دستش را رها کند از دست تو و سرگرم ویترین­ های رنگارنگ و پر فریب دنیا شود. اما اگر به ظاهر هم موفق شود خود را از تو جدا کند، تو همواره با نگاه پدرانه­ ات مراقبش خواهی بود تا به محض زمین خوردن، به سویش بدوی، دستش را بگیری و بلندش کنی و خاک لباسش را بتکانی و حتی او را بر دوش خود بگیری و هرچه در توان داری انجام دهی تا فراموش کند درد زمین خوردن را و لرزش زانوانش را، و شاید تنها با چشم­ های اشکبار بگویی: "فرزندم! مگر تو را بیم نداده بودم که اگر دستم را رها کنی حتماً به زمین خواهی افتاد و مگر بشارت ندادم به تو که اگر با من باشی، همواره بر دوشم تو را می­ برم تا آسیب نبینی، تا خطر حتی جرأت نزدیک شدن به تو را هم نداشته باشد." و او باز شرمنده و خجالت زده، به آغوش تو پناه می ­آورد و سرش را میان بازوان توانمند تو پنهان می ­کند و های های گریه می­ کند. و تو خوب می­دانی اشک هایش نه از درد زخم ­هایش، که از حسرت فنا شدن لحظاتی است که از تو جدا شده بود، و شاید از شوق بازگشت به آغوش تو و اینکه هنوز رهایش نکرده ­ای.

آری، عاشق این مهربانی­ هایت شده­ام که دلیر شده­ ام بر نافرمانی­ ات، بر رنجاندنت. اما خودت که مرا خوب می­ شناسی، حتی بهتر از مادرم که مرا بزرگ کرده و به زیر و بم دلم از من آگاه تر است. خوب مرا می­ شناسی و خوب می­ دانی که طاقت رنجش دل مهربانت را ندارم، طاقت لرزیدن پلک ­های لطیفت، طاقت دیدن چشم ­های اشکبارت را ندارم. اما نمی­دانم چرا گاهی مغلوب شیطان، و یا شاید نفسم، می­ شوم و خود سبب تمام اینها می­ شوم.

نمی ­دانم خدا اگر تو را خلق نمی­ کرد به چه بهانه­ ای بندگانش را راهی بهشتش می­ کرد. راستی اصلاً اگر تو نبودی، بهشت بود؟ بهشت بی تو مگر بهشت است؟ بهشت بدون گل محمدی مگر معنا دارد؟ بهشت بدون گل­های باغ محمدی در کدام کتاب لغت، در کدام فرهنگ، در کدام دین، تعریف شده است؟

گفتم پدر... مرا ببخش که تو را اینگونه صدا زدم. می­ دانم که از پدر هم مهربان ­تری هم دلسوزتر، هم آگاه­ تر. حتی با صلابت تری. مرا ببخش که تو را با ذهن کوچک خود می­ بینم. می­ دانم آنقدر بزرگی که این ذهن ناتوان گنجایش همه عظمت تو را ندارد. آنقدر بزرگی که حتی در شب معراجت، جبرئیل هم نمی ­تواند همیشه و همه جا همراه تو باشد.

رسول رحمت پروردگارم! پیامبرم! پدرم! از پدر مهربان ترم! این دختر کوچک بازیگوشت را دریاب. هنوز آنقدر بزرگ نشده ­ام که مرا در این دنیا، تنها رها کنی. هنوز و برای همیشه به دست نوازشت، به نگاه نگران پدرانه ­ات، به آغوش گرمت، به بازوان توانمندت، به شانه­ های محکمت، به چشم ­های پر محبتت، به قلب مهربانت نیازمندم. برایم دعا کن تا هر لحظه و با هر نفس این نیاز بیشتر و عمیق ­تر شود.

دلم تنگ است برایت. مانند دختری که سال­ها از پدر دور بوده. تو خود مرهمی باش بر این دلتنگی.

پیامبرم! پدرم! از پدر مهربان­ترم! میلادت مبارک

می دانم که هنوز بهترین عمل را انتظار فرج می دانی، پس این بار بعنوان زبان حال تو می گویم:

 

"بخوان دعای فرج را به یاد خیمه سبز      که آخرین گل سرخ از همه خبر دارد"

 

«اللهم عجل لولیک الفرج» 


 äæÔÊå ÔÏå ÊæÓØ بهاری سه شنبه 91/11/10 | äÙÑÇÊ()
ÏÑÈÇÑå ÈåÇÑí

*باران بهاری*
بهاری
یه بنده خـدا که خیلی اتفاقی پاش به اینجا باز شده و می‌خواد سعی کنـه بیشتر، از خـدا و چیزهایی که خــدا دوست داره بگه - و گـاهی هم از دلنوشته‌هاش- تـا شـایـد...... (نوشته‌های این وبلاگ، صرفاً برداشت‌های شخصی من هستند مگر اینکه منبع آن را ذکر کرده باشم.)

íæäÏ æíŽå

ÌäÈÔ letter4u


ãäæí ÇÕáí
ÂãÇÑ æÈáǐ
ÈÇÒÏíÏ ÇãÑæÒ: 75
ÈÇÒÏíÏ ÏíÑæÒ: 6
ãÌãæÚ ÈÇÒÏíÏåÇ: 212682
ÝåÑÓÊ ãæÖæÚí
ÈÇíÇäí æÈáǐ
ÌÓÊÌæ ÏÑ ÕÝÍå

áíäß ÏæÓÊÇä
íæäÏåÇí ãÝíÏ
ÎÈÜÑäÇãå
 
æÖíÚÊ ãä ÏÑ íÇåæ