*باران بهاری*
هربار که میخواهم از شما بنویسم و بگویم، زبانم بند میآید.
دست نوشتههای محرمهای گذشته را که میخوانم، غبطه میخورم به حالِ گذشتهام و افسوس به حالِ کنونیام.
لطف شما همواره بر من جاری بوده است...
حتی زمانی که دورترین فاصله را از شما داشتهام.
این بار نیز مرا در آغوش کَرَم خود جای دهید و جرعهای از عشقتان را به من بچشانید...
و سیرابم کنید از این عشق ناب؛
که تشنهام.
میدانم لایقش نیستم
اما...
انتظار بخشش از شما خاندان کَرَم، انتظار زیادی نیست.
دلم تنگِ روضه است.
دریاب این دل بی تاب را
که بیقرارتر و نیازمندتر از همیشه، نگاهش به دستان پر از مهر و سخاوت شماست.
پ.ن: این محرم نیز به نشانه عزای شما سیاهپوش شدیم تا سپیدرویمان کنید در روزی که رویها سیاه میشوند.
"بخوان دعای فرج را به یاد خیمه سبز که آخرین گل سرخ از همه خبر دارد"
«اللهم عجل لولیک الفرج»