*باران بهاری*
نمیدانم این کتاب از کجا سر و کله اش در کتابخانه مان پیدا شده!
داشتم دنبال کتابی می گشتم که هم قدری ادبی باشد و هم داستانی و آموزنده، که به آن رسیدم. از زمانی که تعریف و تمجید نوشته های جلال آل احمد را در کتاب های ادبیات دوران دبیرستان می خواندم، با خودم فکر می کردم که باید حتما کتاب هایش را بخرم و بخوانم. اما از آنجا که آدم کتاب خوانی نبودم، هیچوقت این آرزویم محقق نشد. الان هم که این کتاب قدیمی 175 ریالی را در کتابخانه یافته ام، ابتدا با تردید شروع کردم به خواندنش تا ببینم حال و هوایش مناسب حال و هوایم هست یا نه. حالا که با اشتیاق خواندنش را ادامه می دهم، بد جوری صفحه های سفید میان کتاب حالم را می گیرند. مثل این می ماند که یک کتاب را چند صفحه درمیان بخوانی! باز جای شکرش باقی است که سفیدی صفحه ها فقط اوایل کتاب است و به باقی کتاب سرایت نکرده است.
سفرنامه جالبی باید باشد. حداقل چیزی که خواندن آن در پی خواهد داشت، مقایسه شرایط و امکانات سفر (آن هم از نوع حج واجب) در 50 سال پیش نسبت به زمان حال است.
اما چیزی که فرق نکرده، سودهای کلان پادشاه عربستان از درآمد حاصل از حج است که اصلا تغییری نکرده.
پ.ن: انشاءالله اگر فرصت کنم در یادداشت های بعدی قسمتهایی از کتاب را خواهم گذاشت.