سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
در هر یک از امّت من که نه دانشمند است و نه دانشجو، خیری نیست . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
ÇãÑæÒ: دوشنبه 103 اردیبهشت 17

"بسم ربّ الحسین (علیه السلام)"

 

پارسال: شب یلدا هنوز هفتم امام نشده بود. اما خیلی ها درتدارک جشن شب یلدا بودن. و همینطور پیامک های تبریک! بود که سرازیر میشد برام. بعضی هاش را جواب نمیدادم. اما نمیتونستم نسبت به بعضی هاش بی تفاوت باشم چون از طرف کسانی برام میومد که انتظارش را نداشتم. ازطرفی هم نمیشد مستقیما بهشون بگم:«هنوز هفت روز از عاشورا نگذشته شما چجوری میتونید تبریک بگین؟!» تا اینکه یه پیامک برام اومد به مضمون زیر و من هم اون را درجواب کسانی که برام پیام تبریک میفرستادن، میزدم تا اینطوری بهشون بفهمونم که: هنوز محرم است. هنوز داغ زینب تازه است. هنوز اشک چشم رقیه خشک نشده. شما چجوری میتونید یک دقیقه طولانی تر شدن شب را به هم تبریک بگویید؟! دینتان مهمتر است یا سنت دیرینه تان؟

و پیام این بود:   ما چله نشین شب یلدای حسینیم / ماتم زدگان غم عظمای حسینیم

                     ما غرق عزای پسر فاطمه(س) هستیم / ما تا به سحر محو تماشای حسینیم

 

امسال: شب یلدا که نزدیک شد پیام های تبریک زودتر از موعد شروع شد. بعضی ها هم کلی هم ذوق میکردن که زودتر از موعد تبریک میگن. و باز من ماندم در تحیر که عزای پسر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) مهمتر است برای این عده یا جشن یک دقیقه طولانی تر شدن شب. امروز کلی گشتم تا دوباره این دو بیت را پیدا کنم تا جوابی برای پیامهای تبریک داشته باشم.

توضیح: مخالف هیچکدا از سنتهای خوب ایرانی نیستم و افتخار میکنم که برخی آداب و رسوم ایرانیان که باعث نزدیکتر شدن مردم به همدیگه میشه مورد توجه و تاکید ائمه علیهم السلام بوده(مثل عید نوروز). اما حرفم اینه که دینمون بهمون یاد داده که وقتی چندتا موضوع باهم تداخل پیدا میکنن، مهمترین اونها را انتخاب کنیم. بعنی الاهمّ فی الاهم کنیم. عقل هم همین را میگه.

حالا یه سوال دارم از کسانی که میخوان امشب را جشن بگیرن:

یادمه خیلی سال پیش مادرم بهم گفت: وقتی میخوای ببینی یه مداحی ای خوبه یا نه،‌ مورد پسند خدا و امام حسین(ع)‌ هست یا نه، ببین اگه عزیزترین کست فوت کنه و این مداحی را درباره اون برات بخونن آیا گریه ت میگیره؟ آیا ناراحتت میکنه؟ اگه شنیدنش تونست تو را متاثر کنه پس خوبه و مورد پسند خداست وگرنه بدون مورد پسند خدا هم نیست.

 

الان هم حرف من اینه: هفتم امام تموم شده اما هنوز اربعین در راهه. مگه ما برای امواتمون سوم و هفتم و چهلم نمیگیریم؟ مگه حتی بعضی هامون تا چهلم یا حتی سال عزیز از دست رفته مون مشکی نمیپوشیم؟ مگه خیلی چیزها را توی این مدت چهل روز یا یک سال رعایت نمیکنیم؟ اموات ما مهمترند یا فرزند رسول خدا(صلی الله علیه و آله)؟‌ اموات ما عزیزترند یا امام معصوم؟ اگر خدایی نکرده یکی از عزیزانتون(مثل همسر، پدر و مادر یا فرزندتون) فوت کنه یا فقط کمی مریض باشه و در بیمارستان باشه، آیا باز هم امشب را جشن میگیرید؟ آیا باز هم یلدا را به هم تبریک میگید؟ آیا میتونید بی تفاوت باشید و شادی کنید و بگید و بخندید؟ اگر میتونید در چنین شرایطی شاد باشید،‌ امشب را هم شادی کنید و بگید و بخندید؛ وگرنه....

میشه امشب دور هم بود. میشه امشب به خونه بزرگترها رفت و با انجام صله رحم هم اونها را خوشحال کرد و هم رضایت خدا را خرید. اما شادی و جشن.....

میشه امشب فرصتی باشه تا از امام حسین(ع) بیشتر بگیم و بشنویم و یاد بگیریم. فرصتی که شاید هیچ وقت دیگه سراغمون نیاد.

خدایا حتی کمتر از لحظه ای به حال خودمون رهامون نکن.

پ.ن: امروز صبح خیلی اتفاقی بدون اینکه بخوام یا تو فکرش باشم رفتم تو یه سایت که پخش زنده از کربلا نشون میده. هنوز دلم نیومده پنجره ش را ببندم. ممنونم از مهمون نوازیتون آقا. ببخش که جز شرمندگی و روی سیاه چیزی ندارم :(

 

"بخوان دعای فرج را به یاد خیمه سبز      که آخرین گل سرخ از همه خبر دارد"

«اللّهم عجل لولیک الفرج»


 äæÔÊå ÔÏå ÊæÓØ بهاری چهارشنبه 90/9/30 | äÙÑÇÊ()

"هو الخالق"

دیشب که داشتم قرآن میخوندم به آیات 71 تا 73 سوره قصص رسیدم که مضمونش این بود:

"اگر خدا کاری کنه که تا قیامت برای شما شب باشه و روز نداشته باشید چه کسی میتونه روشنایی روز را براتون بیاره؟ و اگر کاری کنه که تا قیامت براتون روز باشه چه کسی میتونه براتون شب را بیاره تا در اون آرامش پیدا کنید؟"

امروز صبح که از خونه رفتم بیرون تازه داشت آفتاب طلوع میکرد اما روشنایی هوا مثل هر روز نبود. خیلی تاریک تر و گرفته بود (نمیدونم چرا؟! شاید بخاطر آلودگی هوا بود). بدون اینکه آیات دیشب یادم باشه یه لحظه به معنای واقعی ترسیدم. با خودم گفتم اگه امروز خورشید طلوع نکنه؟ اگه تا شب همینطور هوا تاریک بمونه؟ با این فکر اضطراب بدی بهم دست داد. اون لحظه بود که یاد آیه هایی که دیشب خوندم افتادم و یه ذره، فقط یه ذره معنیش را فهمیدم. اونجا بود که وقتی آفتاب دراومد، یاد خدا و معجزه ای افتادم که هر روز اتفاق میفته و ازش غافلم. اونجا بود که وقتی نور خورشید را دیدم، یادم افتاد که باید هر روز بگم: الحمدلله رب العالمین

و از رحمت اوست که برای شما شب و روز را قرارداد تا در آن آرامش یابید و فضل خدا را بجویید و شاید شکرگزار باشید.(آیه 73 سوره قصص)

محرم نوشت: و هنوز محرم است.....و هنوز زینب(س) هست....و هنوز مهدی منتظر(عج) عزادار است...

پ.ن: به اتفاق دوستان داریم کاری انجام میدیم برای اربعین. دعا کنید بتونیم حق مطلب را اونقدر که در توانمون هست ادا کنیم. شاید اگر خدا خواست و موفق شدیم نتیجه را اینجا گذاشتم. فعلا مارا از دعاتون بی نصیب نذارید.

"بخوان دعای فرج را به یاد خیمه سبز      که آخرین گل سرخ از همه خبر دارد"

«اللّهم عجل لولیک الفرج»


 äæÔÊå ÔÏå ÊæÓØ بهاری یکشنبه 90/9/27 | äÙÑÇÊ()

"بسم رب الحسین (علیه السلام)"

از امشب سالار کاروان، زینب(سلام الله علیها) است

از امشب دیگر حسین(علیه السلام) نیست

دیگر عباس نیست

دیگر علی اکبر نیست

دیگر علی اصغر نیست، حتی اگر رباب شیرداشته باشد

دیگر عون و جعفر نیستند

از امشب تمام بنی هاشم خلاصه می شود در زینب و امام زمانش، سجاد(علیه السلام)

از امشب داغ عالم تازه می شود

از امشب ملائک عزادار و نوحه خوانند برای زینب و سجاد(علیهما السلام)

و تسکین دل آرزو می کنند برای رقیه و سکینه و رباب....

از امشب رسالت زینب(س) و سجاد(ع) آغاز می شود

امروز همه چیز تمام نشد

تازه شروع راه است

راهی که تاکنون ادامه پیدا کرده

گوش کن...

صدای خطبه های زینب(س) هنوز به گوش می رسد

خوب گوش کن...

صدای خطبه سجاد(ع) را هم می شنوی

خوبتر گوش کن....

آری، این صدای "هل من ناصر" حسین(ع) است که از زمان عبور کرده و به گوشت می رسد

آری، هنوز حسین(ع) یار می طلبد

هنوز حسین(ع) یار جمع می کند تا در کشتی اش میزبانی کند

او عاشق میهمان است

آخر او عاشق میزبانی ست

عاشورا تمام شد

اما هنوز می توان به حسین(ع) لبیک گفت

او منتظر است

منتظر فرزندش

و منتظر لبیک ما

نکند زمانی لبیک بگوییم که دیگر سر حسین(ع) بر نیزه ها شده است

نکند جا بمانیم از میهمانی حسین(ع) در کشتی نجاتش

فاصله ما تا حسین فاطمه(علیهما السلام) فقط یک لبیک است

فقط یک لبیک

لبیک به راه حسین

"لبیک یا حسین

آجرک الله یا صاحب الزمان(عج)

"بخوان دعای فرج را به یاد خیمه سبز      که آخرین گل سرخ از همه خبر دارد"

«اللّهم عجل لولیک الفرج»


 äæÔÊå ÔÏå ÊæÓØ بهاری سه شنبه 90/9/15 | äÙÑÇÊ()

"بسم رب الحسین (علیه السلام)"

امشب سینه ام تنگ شد وقتی اون حرفها را شنیدم. دلم گرفت. شاید هم شکست. نه راهی برای جواب دادن بود نه راهی برای نشنیدن. فقط سکوت بود و شنیدن. تنها راه آرام شدن حرف زدن با تو بود. مگر بدن عزیز شما زیر سم اسبها....؟(حتی شرم دارم از نوشتنش) مگر راست نیست؟ پس چرا اونطوری میگفت؟ مگر شما مظلوم نیستید؟ مگر مظلوم تر از شما آل رسول(ص) در دنیا هست؟ پس چرا اونطوری گفت؟ اصلا چرا من باید اون حرفها را میشنیدم؟ چرا هندزفریم یادم رفت که به جای روضه و نوحه اون حرفها را بشنوم؟ مگه نمیگن کسی که طعم محبت و عشق شما را چشیده باشه کبوتر جلد تون میشه؟ یعنی اون تا حالا طعم محبت شما را نچشیده؟ مگه ممکنه؟ ممکنه کسی مسلمون باشه، شیعه باشه ولی هنوز محبت شما را درک نکرده باشه؟ مگه شما کشتی نجات نیستی؟ پس چرا آخر کار، بعضی هامون نمیرسیم به کشتی و غرق میشیم؟ چرا جا میمونیم؟ شما را به حق خودتان قسم، دستمان را بگیرید و سوار کشتی نجاتمان کنید. مواظبمان باشید تا بازیگوشی هایمان غرقمان نکند. که در آن صورت «خسر الدنیا والاخره» می شویم.

وقتی از ماشین پیاده شدم با خودم فکر کردم شاید حتی به من و چادرم هم در دلش خندیده باشه. اما مثل همیشه بهم گفتید حکمت این اتفاق چی بود. فهمیدم شکرم برای داشتن شما کمه. فهمیدم اگر از الان تا آخر عمرم هر لحظه هزار بار خدا را بخاطر داشتن خودش و داشتن شما آل رسول(ص) شکر کنم کمه. خدا را شکر که مسلمونم. شیعه ام. خدا را شکر که میتونم بدون هیچ واهمه ای برای شما گریه و عزاداری کنم(هرچند که هیچ وقت نتونستم و نخواهم توانست حقتان را ادا کنم).

دارم به این فکر میکنم من که هیچی نیستم فقط با شنیدن یه سری حرف درباره شما که از روی عناد نیست و فقط از روی ناآگاهیه اینطور منقلب شدم، خواهرت چه صبر و تحملی داشته وقتی تمام ظلم هایی که به پدر و مادرش، به جد عزیزش، به برادرش امام حسن(ع) شده را دیده، حالا هم باید بزرگترین ظلم تاریخ را ببیند. باید ببیند برادر عزیز تر از جانش.......«من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود»

آقا! بهم میگه باید بسوزی تا راهت بدن. سوختن چه شکلیه؟ میدونم لایقش نیستم ولی...

 

- امشب و فردا به نام برادرترین برادر عالمه. التماس دعای فرج

  مارا هم از دعای خیرتون فراموش نکنید.

  یا حق

آجرک الله یا صاحب الزمان(عج)

"بخوان دعای فرج را به یاد خیمه سبز      که آخرین گل سرخ از همه خبر دارد"

«اللّهم عجل لولیک الفرج»


 äæÔÊå ÔÏå ÊæÓØ بهاری یکشنبه 90/9/13 | äÙÑÇÊ()

"بسم رب الحسین (علیه السلام)"

شیخ جعفر شوشتری در عنوان سوم کتاب «اشک روان بر امیر کاروان» درباره خصوصیات عبادات امام حسین(ع) در روز عاشورا می نویسد و بعد از توضیح اینکه امام حسین(ع) در این روز تمام عبادات واجب و مستحب و ظاهری و باطنی را به کاملترین نحو انجام داده است، یک به یک تمام این عبادات را نامبرده و در ذیل هرکدام توضیحی درباره آن عبادت می دهد. از جمله:

طهارت ظاهری و باطنی آن حضرت در شب عاشورا:

طهارت ظاهری: آن حضرت در شب عاشورا غسل نمود با آن آبی که ولدش علی اکبر آورد(1) با اینکه می دانست که به آن مضطر خواهد شد، و آن از خصایص آنجناب بود.

طهارت باطنی: پس وضو گرفت با آن خونی که از قلب مبارکش جاری شد و بعد غسل ترتیبی نمود به خون هایی که از سر و اعضایش جاری گردید. و عاقبت غسل ارتماسی نمود به خون حنجر مبارکش. و تیمم نمود با خاک گرم کربلا، و صورت خود را به آن مالید آن وقت که پیشانی مبارک را بر آن گذاشت تا تسلیم نماید به خدا آنچه را مبایعه نموده بود. پس از برای آنجناب جمع شد جمیع اقسام طهارت از ظاهریه و باطنیه. از وضو و غسل و تیمم.

....................................................

1- علل الشرایع- باب 135 ص 171

پ.ن: به عقیده من این کتاب به شیوه ای متفاوت به امام حسین(ع) و واقعه عاشورا نگاه کرده. مثلا درباره جایگاه امام بعد از ولادت و شهادت و درعالم برزخ و روز محشر گفته یا شباهت ایشون را با برخی پیامبران شرح داده. درباره موضوعاتی مثل علت گریه بر امام حسین(ع)، عزاداری هایی که برایشان درطول تاریخ برپا شده، رابطه امام با پیامبر(ص) با کعبه، با قرآن و ... صحبت کرده. نثرش با اینکه قدیمیه اما قابل فهمه و دلنشین. البته خودم تازه شروع کردم به خواندنش اما پیشنهاد می کنم اگر میتونید حتماً بخونیدش.

این شبها هم مارا از دعای خیرتون بی نصیب نگذارید.

آجرک الله یا صاحب الزمان(عج)

"بخوان دعای فرج را به یاد خیمه سبز      که آخرین گل سرخ از همه خبر دارد"

«اللّهم عجل لولیک الفرج»


 äæÔÊå ÔÏå ÊæÓØ بهاری شنبه 90/9/12 | äÙÑÇÊ()

"بسم رب الحسین (علیه السلام)"

یکی از صفات ابی عبدالله(علیه السلام) شدت خوفش از خداوند است. آنچنانکه هروقت وضو می گرفت رنگش متغیر می شد و بدنش به لرزه درمی آمد. چون از علتش سوال می نمودند، می فرمود: «شایسته است از برای شخصی که به حضور پادشاه قهار می رود، اینکه رنگش زرد شود و بدنش بلرزد.» و مردم از شدت خوف آن جناب تعجب می کردند، حتی اینکه عرض کردند: چقدر عظیم است خوف تو از خداوند؟ فرمود:«در قیامت ایمن نخواهد بود احدی مگر کسانی که در دنیا از خداوند خائف باشند.»

مولف گوید: تأمل نما که حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) در وقت اراده وضو به جهت عبادت خدا، بدنش از ترس لرزان و رنگش زرد می شود، و ما به گناهان کبیره مشغول می شویم و اصلا واهمه و اضطراب نداریم. پس چگونه دعوی متابعت آنجناب می کنیم؟ او در نزد افضل طاعات لرزان و ما در نزد اشدّ معاصی خندان!!! ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟!

منبع: کتاب «اشک روان بر امیر کاروان»- آیت الله حاج شیخ جعفر شوشتری(رحمه الله علیه)

 

"بخوان دعای فرج را به یاد خیمه سبز      که آخرین گل سرخ از همه خبر دارد"

«اللّهم عجل لولیک الفرج»


 äæÔÊå ÔÏå ÊæÓØ بهاری شنبه 90/9/12 | äÙÑÇÊ()

"بسم رب المهدی (عج)"

 محرم.......محرم....محرم.......

بازم محرم رسید و من هنوز در روزمرگی های زندگی سر میکنم. قبل از اینکه شروع بشه خیلی انتظارش را کشیدم ولی حالا نمیدونم چرا رایحه ش به مشامم نمیرسه؟

میخوام عاشقت بشم، عاشق. عاشقم کن. دستم را بگیر و برسون به خدا ای همه هستی و زندگی و بود و نبودم. خودت هم میدونی که هرچی دارم از شماست. از جانم تا چادر سرم.

دلم تنگ است برای گریستن در مجلس روضه ات. برای علی اصغرت. برای زینبت. زینب...زینب...زینب...

خداراشکر که باز هم محرم روزی مان شد.

التماس دعا+دلنوشت: کسایی که میتونن این شبها برن مجلس روضه، کسانی را که نمیتونن برن و تو دلشون حسرت مجلس روضه شبهای محرم مونده، بی نصیب نذارن از دعای خیرشون. از جمله باران بهاری را که این روزها پر بغضه. که دلش تنگه واسه خداش. که از صبح تا شب دنبال نشونه های محرم میگرده اما جز چندتا پارچه سیاه تو مسیرش یا چندتا عکس و بنر چیزی نمیبینه و دلش را خوش کرده به عکس پس زمینه صفحه دسکتاپ تا شاید اینجوری یادش نره محرمه.

 

آقامون عزاداره این شبها. پس:

"بخوان دعای فرج را به یاد خیمه سبز      که آخرین گل سرخ از همه خبر دارد"

 تا شاید تسلایی شود برای داغ دلش :(

«اللّهم عجل لولیک الفرج» 


 äæÔÊå ÔÏå ÊæÓØ بهاری چهارشنبه 90/9/9 | äÙÑÇÊ()

"به نام یار همیشگی ام"

چندروزه میخوام بنویسم اما نمیدونم از چی؟ تا اینکه امشب یک اتفاق ساده باعث نوشتن این پست شد .

یک دوست صمیمی دارم که خاطرش خیلی برام عزیزه. خیلی دوستش دارم چون خیلی از چیزهایی که یاد گرفتم را خدا به واسطه اون بهم یاد داده. چون در مواقع سختی و مشکلات تنهام نذاشته. چون در بهترین لحظه های زندگیش فراموشم نکرده. حتی پای دیوار کعبه. از طرفی یه عادتی دارم که هروقت با دوستام از طریق پیامک درباره موضوع خاصی حرف میزنیم و دراین بین پیامک خاصی به دلم میشینه و آرومم میکنه یا ابراز علاقه و همدردی کسی باهامه، اون پیام رو پاک نمیکنم و هر چند وقت یه بار میرم سراغشون. این کار باعث یادآوری خاطره های خوب و آدمهای خوب اطرافم میشه. از جمله همین دوست مذکور. دیشب داشتم که پیامکهای اضافی را از گوشیم پاک میکردم، از دلم گذشت که: نکنه یه وقت پیامهای این دوستم پاک شه؟ اگه پاک شه چیکار کنم؟...و در ادامه ماجرا: امشب که داشتم به دوست گرامی پیامک میزدم تا سوالی را ازش بپرسم، ناخواسته دستم رفت رو گزینه دیلیت و همه اون پیامها یکجا پاک شد.خییییلی ناراحت شدم اما این اتفاق دو تا درس داشت برام:

اول اینکه: به هر چیزی زیاد دل نبندم. دوست خوب، خوبه اما نه اینکه انقدر به پیامکهاش دلبسته بشم که از پاک شدنشون اینطوری حالم گرفته شه. جای دوست خوب و آدمهای خوب و حرفهای خوب باید تو دل آدم باشه نه توی گوشی موبایل یا دفتر خاطرات و...این را خدا بارها بهم گفته اما کو گوش شنوا؟؟؟

دوم: اگر میخوام کاری را انجام بدم، هرچقدر هم که ظاهر کوچکی داشته باشه، باید برای انجامش از خدا کمک بخوام و یادم نره که حتما ازش بخوام اگر صلاحمه برای انجامش کمکم کنه. و یادم نره که هیچوقت یاد چیزی نکنم که من را از یاد اون غافل کنه. دیشب، هم یادم رفت از خدا بخوام که اون پیامها برام بمونه هم یادم رفت ازش بخاطر داشتن چنین دوستی تشکر کنم. یعنی در اون لحظات فقط خودم را دیدم و پیامکهای دوستم را.

اتفاق دیگه ای هم که امروز افتاد، این بود: دو روزه تو شرکت باید کاری را انجام بدم که به دلایلی به نتیجه نمیرسه. امروز صبح از اول همش به خدا میگفتم: خدایا یه کاری کن این درست شه. اما یه جایی یه دفعه شرمنده شدم از خودم که چرا فقط وقتی کارم گیره میرم سراغ خدا؟ چرا علاوه بر توفیق کارهای مادی، توفیق بنده خوب بودن را ازش نمیخوام؟ توفیق انجام اعمال خوب را ازش نمیخوام؟ چرا صبح که از خونه میام بیرون ازش نمیخوام کمکم کنه تا آخر شب گناه نکنم؟ ازش نمیخوام کمکم کنه از یادش غافل نشم؟ کمکم کنه همیشه و همه جا او را ناظر اعمالم ببینم؟

همه اینها را نوشتم تا یادم نره که کی هستم، از کجا اومدم و به کجا باید برم؟ نوشتم تا اهدافم برام یادآوری شه. نوشتم تا هر وقت دچار روزمرگی شدم با دیدن و یادآوری این پست به خودم بیام.

و من الله التوفیق

خــدایــا! تنـهامون نـــــذاری

"بخوان دعای فرج را به یاد خیمه سبز      که آخرین گل سرخ از همه خبر دارد"

«اللّهم عجل لولیک الفرج»


 äæÔÊå ÔÏå ÊæÓØ بهاری دوشنبه 90/8/30 | äÙÑÇÊ()

"بسم ربّ الرّحیم"

قرآن هفتاد حجاب داره. یه مربی قرآن (خدا حفظش کنه) یه بار بهمون گفت محاله قرآن را چندبار بخونی و هربار چیز تازه ای دستگیرت نشه. میگفت من خودم بارها و بارها جزء یک را درس دادم ولی هیچ دو باری مثل هم نشد. میگفت هربار که برای کلاس مطالعه میکنم یه چیز تازه یاد میگیرم.

راست میگفت. شاید یه آیه را بارها و بارها در زندگیت تکرار کرده باشی ولی برای بار n ام که میخونیش یه دفه یک چیزی ازش میفهمی که خودت هم تعجب میکنی چرا تا حالا به این نکته فکر نکرده بودی!

این اتفاق چندباری برام افتاده. یکیش همین دیشب بود. از موضوعی ناراحت بودم و هیچ کاری هم نمیتونستم انجام بدم. از طرفی هم نمیخواستم ناراحتی اطرافیانم را بیشتر کنم. این بود که پناه بردم به قرآن. خیلی اتفاقی تصمیم گرفتم جزء دو را گوش کنم. گوش میکردم اما حواسم زیاد به کلماتش نبود. فقط صداش بود که آرومم میکرد. به انتهای آیه دوم که رسید یه دفعه به خودم اومدم. انگار اولین بار بود که این کلمات به گوشم میخورد. از خودم پرسیدم من که بارها و بارها این آیه را خوندم چرا تاحالا بهش اینطور توجه نکردم؟! آیه این بود:

«..........انّ الله بالنّاسِ لَرئوفٌ رّحیم» : ...همانا خدا نسبت به مردم حتماً مهربان و رحیم است. (آیه 143- سوره مبارکه بقره)

جالبه. هم گفته خدا نسبت به مردم مهربونه، هم گفته رحیمه (که همون رحمت خاص خداست)، هم "لام" تاکید برای حرفش آورده.

میگم: حرف خدا که راسته. خلف وعده هم که نمیکنه. تاکید هم که کرده. واسه این حرفش هم شرط و شروط نذاشته. مثلاً نگفته اگر مردم به من ایمان بیارن یا گناه نکنن باهاشون مهربونم. حتی مثل خیلی از جاها نگفته که نسبت به مومنین یا مسلمین مهربون و رحیمم. پس یعنی نسبت به همه ی همه ی همه ی آدمها مهربونه. نه تنها مهربونه بلکه علاوه بر رحمت عامش (که شامل همه موجودات میشه) نوعی از رحمت خاصش رو هم شامل همه آدمها کرده.

الان که دارم مینویسم به این فکر میکنم که این خدای مهربون و رحیم چقدر بزرگه. چقدر دوست داشتنیه. چقدر عاشق بنده هاشه که بدون هییییچ شرطی دوستشون داره. بدون هیچ شرطی....با همه مردم.

حالا که تو خوب خدایی میکنی، من چرا خوب بندگی نمیکنم؟ من چرا یادم میره خدایی دارم که از همه بیشتر دوستم داره؟ که عاشقمه؟ من چرا به معنای واقعی عاشقت نیستم؟

.

.

.

چی خواستم بنویسم ...چی شد...

خیلی وقت بود دنبال یه موضوع مناسب میگشتم واسه گفتن. چندتا موضوع تو ذهنم اومد اما الان که نشستم پاش شد یه چیز دیگه.

ما شاء الله و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم....آمنت بالله و توکلت علی الله....توکلت علی الحی الذی لایموت...الحمدلله رب العالمین

خدایا حتی یک لحظه هم به حال خودمون رهامون نکن

 "بخوان دعای فرج را به یاد خیمه سبز      که آخرین گل سرخ از همه خبر دارد"

«اللّهم عجل لولیک الفرج»

 

(توضیح جهت رفع ابهام بعضی از دوستان: هفتاد حجاب = هفتاد بطن)


 äæÔÊå ÔÏå ÊæÓØ بهاری یکشنبه 90/8/8 | äÙÑÇÊ()

"بسم رب العزیز الحکیم"

با اینکه چند وقته نیومدم اینجا و نمیخواستم دیگه از سرکار بیام اینجا، نمیدونم چرا امروز کشیده شدم اینوری. اول رفتم وبلاگ ساقی که با اون پستش منو یاد خیلی چیزا انداخت و باعث شد بعضی دلتنگی هام تازه بشن. بعدش هم بعد از مدتها رفتم وبلاگ آقا سید علیرضا.(قبلا یه پست درباره ش نوشته بودم:ره آورد سفر) دیدم وصیت نامه ش را گذاشتن. وقتی وصیت نامه و  چندتا پست آخرش را که مربوط به زمان فوتش بود خوندم خیلی چیزها برام تازه شد. یه بغض که باید فرو میبردمش و یک دلتنگی. دلتنگی برای جنوب. دلتنگی برای حرم امام رئوف. دلتنگی برای اونجایی که فعلاً فقط باید بشینم و حسرتش را بخورم. دلتنگی برای همه لحظات خوبی که تجربه کردم و حسرت همه لحظه های خوبی که نمیدونم آیا بهشون میرسم یا نه. و شرمندگی برای همه قول و قرارهایی که بهشون عمل نکردم. چند وقته چیزهایی اطرافم میبینم که آزارم میده. اتفاقاتی که برای آدمهای اطرافم میفته، مشکلات،تردیدها،احساسات متضاد با عقل،دو دلی ها. یأس از رحمت خدا و قهر و لجبازی با خدا که بعضی هاشون دارن!!! اینها را که میبینم میترسم. میترسم نکنه منم اگه یه روز دچار مشکل بزرگی بشم، بشم مثل همین آدمها؟؟؟؟؟؟؟؟؟ از طرفی هم نمیتونم بی تفاوت از کنار این آدمها بگذرم ولی کاری هم از دستم بر نمیاد. چند وقته به این نتیجه رسیدم که اعتقاداتم هنوز انقدر محکم و استدلالی نشده که بتونم اونها را به دیگران منتقل کنم. اما میگن هرچیزی زکاتی داره. منم باید یاد بگیرم چجوری میشه مثل آقا سید خیرم به دیگران هم برسه. فقط خدا کنه کم نیارم. جا نزنم. یعنی میشه منم مثل آقا سید علیرضا انقدر خوب بشم که....میترسم حتی لیاقت گفتنش را هم نداشته باشم.

خدایا به همشون کمک کن. خودت میدونی که اونها بنده های خوب تو هستن. خدایا کمک کن بیشتر از این ازت دور نشه و دوباره برگرده. خودش هم میدونه که نباید ازت دورشه اما نمیدونم چرا لجبازی میکنه.

خدایا دلم تنگه. برای همه چیز. برای تو. برای.....

"بخوان دعای فرج را به یاد خیمه سبز      که آخرین گل سرخ از همه خبر دارد"

«اللّهم عجل لولیک الفرج»

التماس دعا


 äæÔÊå ÔÏå ÊæÓØ بهاری سه شنبه 90/7/5 | äÙÑÇÊ()
<      1   2   3   4      >
ÏÑÈÇÑå ÈåÇÑí

*باران بهاری*
بهاری
یه بنده خـدا که خیلی اتفاقی پاش به اینجا باز شده و می‌خواد سعی کنـه بیشتر، از خـدا و چیزهایی که خــدا دوست داره بگه - و گـاهی هم از دلنوشته‌هاش- تـا شـایـد...... (نوشته‌های این وبلاگ، صرفاً برداشت‌های شخصی من هستند مگر اینکه منبع آن را ذکر کرده باشم.)

íæäÏ æíŽå

ÌäÈÔ letter4u


ãäæí ÇÕáí
ÂãÇÑ æÈáǐ
ÈÇÒÏíÏ ÇãÑæÒ: 22
ÈÇÒÏíÏ ÏíÑæÒ: 13
ãÌãæÚ ÈÇÒÏíÏåÇ: 209583
ÝåÑÓÊ ãæÖæÚí
ÈÇíÇäí æÈáǐ
ÌÓÊÌæ ÏÑ ÕÝÍå

áíäß ÏæÓÊÇä
íæäÏåÇí ãÝíÏ
ÎÈÜÑäÇãå
 
æÖíÚÊ ãä ÏÑ íÇåæ