سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
آدمى با دمى که برآرد گامى به سوى مرگ بردارد . [نهج البلاغه]
 
ÇãÑæÒ: شنبه 103 آذر 3

"هـوالقــادر"

چندی است خیره‌ام به آینه‌ای که روبرویم قرارداده‌ای

و هر لحظه بیشتر باور می‌کنم این کلمات را که در شبهای قدر با تو نجوا کردم...

اِنّـى عَبْـدُکَ الْمِسْکیـنُ الْمُسْتَـکینُ اَلضَّعیـفُ الْفَقیـرُ الْمَـهینُ

یـا لطیـف

اِرحـم عبـدکَ الضّـعیـف 

 

"بخوان دعای فرج را به یاد خیمه سبز        که آخرین گل سرخ از همه خبر دارد"

 «اللهم عجل لولیک الفرج»


 äæÔÊå ÔÏå ÊæÓØ بهاری دوشنبه 92/6/11 | äÙÑÇÊ()

"بسم رب الرّحیم"

گاهی خــــدا یک آینه میگیره جلوی آدم.

اونوقت باید خـــــــوب در آینه نگاه کرد.

هم حسن ها و زیبایی ها رو دید... هم عیب ها و نقص ها رو.

چون بهترین فرصته برای خودشناسی.

"بخوان دعای فرج را به یاد خیمه سبز        که آخرین گل سرخ از همه خبر دارد"

 «اللهم عجل لولیک الفرج»


 äæÔÊå ÔÏå ÊæÓØ بهاری جمعه 92/6/1 | äÙÑÇÊ()

"بسم رب الرّحیم"

این روزها...

بسیار باید بگویم این کلامِ امیر کلام را

که چه بسیار خوبی از من پراکندی

و من...

          اهل آن نبودم.

"بخوان دعای فرج را به یاد خیمه سبز        که آخرین گل سرخ از همه خبر دارد"

 «اللهم عجل لولیک الفرج»


 äæÔÊå ÔÏå ÊæÓØ بهاری پنج شنبه 92/4/20 | äÙÑÇÊ()

"بسم رب الرئوف"

نامت که می‌آید دلم می‌لرزد. اشک می‌دود پشت پللک‌هایم؛ و بغض، جولان می‌دهد در گلویم؛

...و من باز این بغض سرکش را با طعم تلخ و شیرینش زنجیر می‌کنم تا رسوایم نسازد.

مشهدالرضا(ع)-زمستان 87

و باز، مثل تمام لحظاتی که دستم از دامان شما کوتاه است و خوشی و ناخوشی‌ام را با برادرتان قسمت می‌کنم، به او پناهنده می‌شوم تا دل تیره‌ام را در تیرگی مقبره شهدای گمنامش پنهان کنم و بار یابم برای آستان بوسی.

آمدم برای ابراز دلتنگی دوساله...آمدم برای گله گزاری...

اما دیدم دستم خالی ست، و دلم خالی‌تر. دیدم در برابر شما، هرچه داشته باشم، هیچ‌ام. تنها یک چیز در دل تاریکم یافتم که مانند ستاره‌ای در شب ظلمانی سوسو می‌زد و امیدوارم می‌کرد. و آن محبت شما بود. محبتی که خود، در دلم نهادید و تنها دستاویز و بهانه‌ام شد تا در برابر شما بایستم و تمنای دل را بر زبان جاری سازم.

اما وقتی "امین الله" را خواندم، فهمیدم که باید "مُطمَئنهً بِقَدَرِک" باشم و "راضیهً بِقَضائِک". فهمیدم که باز هم باید صبـــر کنم.

صبر...صبر...صبر... چه امتحان سختی ست این صبـــر.

آری، دوباره آرام گرفتم در جوار برادرتان. اویی که در این سال‌ها شده سبب شادی‌ها و مرهم غم‌هایم.

یادم باشد...

یادمان باشد...

این بار که برما منت نهادند و فیض زیارتی نصیبمان کردند، به نیابت از همه جامانده‌های ملتمس دعا که دلشان لرزان است و اشکشان ریزان، اذن دخول بخوانیم برای ورود؛ و شریکشان کنیم در سلام و صلوات و لحظه‌های ناب دیدار.

پ.ن 1: این عکس رو گذاشتم به یاد سال‌هایی که چند روزی از زمستانش با گرمای صحن و سرای رضوی در جوار دوستان نابم اجین می‌شد.

پ.ن 2: این هم دو تا لینک برای ختم قرآن برای سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان(عج). رادیو قرآن / شبکه قرآن

التماس دعای فرج

"بخوان دعای فرج را به یاد خیمه سبز        که آخرین گل سرخ از همه خبر دارد"

 «اللهم عجل لولیک الفرج»


 äæÔÊå ÔÏå ÊæÓØ بهاری شنبه 92/4/1 | äÙÑÇÊ()

"بسم رب العزیز"

از صبح این آیه بارها در ذهنم مرور می‌شود:

إِنَّ اللّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ

خداوند سرنوشت هیچ قوم (و ملتی) را تغییر نمی‏دهد مگر آنکه آنها خود را تغییر دهند (1)

معلوم است وقتی خودمان اجتماع می‌کنیم بر انتخاب راهی، خدا هم برایمان همان را مقدر می‌کند. و وقتی تلاش نمی‌کنیم برای وحدتمان و فراموش می‌کنیم دست خدا را که با جماعت است، خدا هم رهایمان می‌کند در مزرعه دنیا تا با علف‌های هرزش سرگرم باشیم و دلخوش. بسیاری مان فکر کردیم، حماسه فقط حضور حداکثری است. نه آن‌ها که نشستند به مناظره و اکنون ابراز خرسندی می‌کنند از اینکه بار مسئولیت از دوشهایشان برداشته شده، فکر چیز دیگری بودند؛ نه آنانی که فارغ از نتیجه، فکر کردند فقط حضور پای صندوق‌ها کافیست. راستی هرکدام از ما چقدر رضای خدا را بر مصلحت خود ترجیح دادیم؟

اما من هنوز امید دارم؛ چه بسا این اتفاق مصداق کلام خدا باشد که فرمود:

وَعَسَى أَن تَکْرَهُواْ شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّواْ شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّکُمْ وَاللّهُ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ (2)

و امید دارم به عاقبتی که خداوند در آن پاکان را وارثان زمین می‌گرداند.(3)

و چه کسی از او راستگوتر است.

و چه کسی خوش عهد و پیمان تر از اوست که همانا وعده داده دینش را بر همه آئین‌ها غالب گرداند هر چند مشرکان کراهت داشته باشند. (4)

 هنوز فرصت هست. بارها ثابت کرده‌ایم که هر شرایطی برای ما فرصتی است. فرصتی برای پریدن و اوج گرفتن.

و شاید همه اینها برای آن باشد که با تار و پود وجودمان شکوه کنیم و بگوییم:

اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْکُو إِلَیْکَ فَقْدَ نَبِیِّنَا صَلَوَاتُکَ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ غَیْبَهَ وَلِیِّنَا وَ کَثْرَهَ عَدُوِّنَا وَ قِلَّهَ عَدَدِنَا وَ شِدَّهَ الْفِتَنِ بِنَا وَ تَظَاهُرَ الزَّمَانِ عَلَیْنَا

 بارالها ما به درگاه تو شکایت میکنیم از فقدان پیغمبرت (که درودت بر او باد) و از غیبت مولایمان امام زمان و از بسیارى دشمن و کمى تعداد ما و فتنه‏‌هاى سخت و غلبه روزگار برما.

شاید این بار، در قـرار عاشقی شام ولادت امام حاضرمان، دعای فرجش را با خلوص بیشتری بخوانیم و ظهورش را ملتمسانه طلب کنیم.

 

1 : سوره مبارکه رعد- آیه 11

2 : و چه بسا چیزى را ناخوش داشته باشید و آن به سود شما باشد، و چه بسا چیزى را خوش داشته باشید و آن به زیان شما باشد، و خداوند میداند و شما نمیدانید/ سوره مبارکه بقره- آیه 216

3 : سوره مبارکه اعراف- آیه 128

4 : سوره مبارکه توبه- آیه 33

"بخوان دعای فرج را به یاد خیمه سبز        که آخرین گل سرخ از همه خبر دارد"

 «اللهم عجل لولیک الفرج»

 

 


 äæÔÊå ÔÏå ÊæÓØ بهاری شنبه 92/3/25 | äÙÑÇÊ()

***هوالخالق***

خواستم از تو بنویسم

اما....

گاهی زبان، به حرف دل گویا نمی‌شود.

گاهی حرف دل، باید در دل بماند تا خریدار داشته باشد.

دریاب این دل بی تاب را

اصلا بگیر این دل را و سیراب کن از عشقت

و نگه دار به رسم امانت تا روز حساب

آن زمان که نیاز به جرعه‌ای عشق دارم برای رهایی از حُرم آتشی که خود برافروخته‌ام.

آقایم، سرورم، مولایم...

***مقدمت گلباران***

پ.ن: گاهی فکر جایی می‌رود و قلم جایی و دل جایی دیگر....آنجا که تو فرمانش دهی.

"بخوان دعای فرج را به یاد خیمه سبز        که آخرین گل سرخ از همه خبر دارد"

 «اللهم عجل لولیک الفرج»


 äæÔÊå ÔÏå ÊæÓØ بهاری چهارشنبه 92/3/22 | äÙÑÇÊ()

"هوالرحیم"

از شب قبل فکرم مشغول ماجرایی بود و صبح بی حوصله از خواب بیدار شدم. حتی سر کار هم بر خلاف همیشه حوصله هیچ کس و هیچ چیز رو نداشتم. دوست داشتم میرفتم یه کنجی واسه خودم خلوت میکردم و فکر میکردم...فقط به این امید لحظات رو میگذروندم که بعدازظهر میخواستم برم امامزاده و دلی از عزا دربیارم. آخه تصمیم گرفته بودم قرار هفتگی‌ام با امامزاده رو از سر بگیرم.

 

تو مسیر امامزاده در افکار خودم غرق بودم و دلم میخواست باز از خدا شاکی بشم و چون و چرا کنم واسش که... چشمم افتاد به یه پسر شاید بیست ساله که با مادرش کنار خیابون بساط واکسی پهن کرده بوند. پسر، معلول ذهنی بود و مشغول حرف زدن با خودش. همینطور که داشتم از جلوی اونها عبور میکردم انگار یکی تو دلم گفت: بجای اینکه با هر مشکلی خسته بشی و از خدا شاکی، شاکر باش. شاکر باش که بهت نعمت عقل و درک زندگی و دنیا رو داده. شاکر باش که مثل اون پسر، از درک بعضی زیبایی‌های زندگی عاجز نیستی. شاکر باش که بهت این توان رو داده که خدارو بشناسی و در راه رسیدن بهش تلاش کنی و حتی بجنگی. شاکر باش که لذت داشتن خدا و لذت تلاش برای ثابت قدم موندن توی راهش رو درک میکنی. 

 

وقتی این حرفها رو مرور کردم به شعفی رسیدم که شیرینی‌ش به دلم نشست. تصمیم گرفتم بجای درگیر کردن وقت و ذهنم با چون و چراها، فقط به پیدا کردن بهترین راه حل فکر کنم. فارغ از نتیجه. مثل همیشه تلاش کنم و نتیجه رو واگذار کنم به خودش. و لذت ببرم از تحمل سختی‌های راه.

 

یاد مطلبی افتادم که همین یکی- دو روز پیش داشتم میخوندم:

 

"روزی سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد. شخصی ساعت‌ها به تماشای تقلای پروانه برای بیرون آمدن از سوراخ کوچک پیله نشست. ناگهان تقلای پروانه متوقف شد. خسته شده بود و دیگر نمی‌توانست به تلاشش ادامه دهد. آن شخص مصمم شد به پروانه کمک کند و با قیچی سوراخ پیله را گشاد کرد. پروانه به راحتی از پیله خارج شد اما جثه‌اش ضعیف و بالهایش چروکیده بودند. او انتظار داشت پر پروانه گسترده و مستحکم شود و از جثه اش محافظت کند؛ اما چنین نشد. پروانه ناچار شد همه عمر را روی زمین بخزد و هرگز نتوانست پرواز کند. آن شخص مهربان، نفهمید که خدا محدودیت پیله و تقلا برای خارج شدن از سوراخ ریز آن را برای پروانه قرار داده بود تا مایعی از بدنش ترشح شود و پس از خروج از پیله به او امکان پرواز دهد. گاهی اوقات در زندگی فقط به تقلا نیاز داریم. اگر خداوند مقرر می‌کرد بدون هیچ مشکلی زندگی کنیم، فلج می‌شدیم. به اندازه کافی قوی نمی‌شدیم و هر گز نمی‌توانستیم پرواز کنیم."

 

بعداً وقتی دیدم هیچکدوم از چیزهایی بخاطرشون نگران بودم اتفاق نیفتاد و همه چیز خیلی خیلی عادی‌تر از اونی که انتظار داشتم پیش رفت، برای هزارمین بار بهم ثابت شد:

وَمَن یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ *

و هر کس بر خدا اعتماد کند او براى وى بس است

یادت باشه:  رفتن توی کوره برای پخت خشت خام، لاااااااازمه

*: سوره مبارکه طلاق- آیه 3

"بخوان دعای فرج را به یاد خیمه سبز        که آخرین گل سرخ از همه خبر دارد"

 «اللهم عجل لولیک الفرج»


 äæÔÊå ÔÏå ÊæÓØ بهاری شنبه 92/3/4 | äÙÑÇÊ()
...

"هو الحق"

امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام:

دل ها مانند بدن ها خسته می شوند. پس برای رفع خستگی آنها حکمت های تازه بجویید.

نهج البلاغه - حکمت 91

 

این روزها دلم مانند جانم خسته است. حکمت تازه می خواهد. سراغ دارید؟

اشباع شده ام از دنیا و ما فیها. آنقدر از غیر او اشباع شده ام که دیگر جایی برای او باقی نگذاشته ام. گاهی فکر میکنم اگر او* این نوشته ها را بخواند، چه فکر میکند؟! اما غافلم از اینکه....او.... تمام نانوشته هایم را نیز میداند.

می خواهم بار دیگر چله نشینت شوم و بشویم روح و جانم را در زلال رجب تا قرص ماه شعبان. تا شاید زبانم گویا شود برای پاسخ به ندای "این الرجبیون" و بار یابم برای ورود به میهمانی بزرگ سال و درک برترین شب سال....

چهل روز مانده به طلوع ماه کامل نیمه شعبان...

چند روز مانده به پایان انتظار؟....

*: "او" یک زمینی است

"بخوان دعای فرج را به یاد خیمه سبز        که آخرین گل سرخ از همه خبر دارد"

 «اللهم عجل لولیک الفرج»


 äæÔÊå ÔÏå ÊæÓØ بهاری چهارشنبه 92/2/25 | äÙÑÇÊ()

"هوالرّحیم"

تا حالا شده دعوت شید به یک مهمونی ولی وقتی میرید اونطور که باید و شاید به میزبان توجه نداشته باشید؟! یا بهتر بگم: خیلی تحویلش نگیرید. تازه یه کم هم شیطنت بکنید و سرگرم بقیه مهمون‌ها بشید! خودتون هم حواستون باشه که حق میزبان رو ادا نکردیدها! ولی همونطوری ادامه می‌دید. یه کمی هم عذاب وجدان میاد سراغتون. حالا موقع خداحافظی هِی برید باهاش حرف بزنید(که مثلا رفع تکلیف کرده باشید) انگار که تازه بهش رسیدید!

شما اگه جای این میزبان بودید و همچین مهمونی داشتید چیکار می‌کردید؟ من اگه بودم کلی بهم بَر میخورد و ناراحت می‌شدم.

اما ...

یه خانواده هستن که نه به ظاهر مهمونشون کار دارن نه به اینکه مهمون چقدر تحویلشون می‌گیره. تازه ممکنه همچین مهمونی رو با گل* بدرقه کنن!!! و بهش بفهمونن وقتی اونا مهمون دعوت میکنن براش سنگ تموم میذارن. حتی اگه اون مهمون شیطنت هم بکنه. درسته که هرچقدر مهمون حواسش رو بیشتر جمع میزبان کنه، بیشتر بهش توجه میکنن ولی غفلت مهمون باعث نمیشه اونها ذره‌ای از مهمون‌نوازی شون کم بذارن. آخه این خانواده هم کریم‌اند هم مهربون. اصلاً احسان، عادتشونه. انگار مهربونی جزء لاینفک وجودشونه. بیخود نیست که میگن نسبت به آدم از پدر هم مهربونترن. آخه می‌دونید به جدّشون رفتن که "رحمة لِلعالمینه" یا شایدم به مادرشون که غذای افطار خودش رو به مهمون ناخونده می‌داد....

گل بالای ضریح امامزاده صالح(ع)

اما تو ...

باید حواست جمع باشه یه وقت این خوبی و مهربونی اونا باعث نشه سرکشی کنی و وظیفه میهمان بودن رو درست به جا نیاری. دَرِ دیزی بازه، تو حیا کن. درسته که هرچقدر هم مهمون خوبی باشی نمیتونی زحمت میزبان رو جبران کنی اما قدر وسع خودت تلاشت رو بکن که لا یُکلّف الله نفساً الّا وسعها.

و یادت نره که صبح و شب سرِ سفره اونا مهمونی و روزی خور همیشگی اونایی.

و بِیُمنِه رُزِقَ الوَری

*  روی عکس نگه دارید تا ماجراشو بخونید.

"بخوان دعای فرج را به یاد خیمه سبز        که آخرین گل سرخ از همه خبر دارد"

 «اللهم عجل لولیک الفرج»

 


 äæÔÊå ÔÏå ÊæÓØ بهاری شنبه 92/1/31 | äÙÑÇÊ()

"بسم ربّ الرّحیم"

چند وقته دارم به چادرم فکر میکنم. مخصوصاً از وقتی که این اتفاق افتاد...

اینکه چرا و چی شد که انتخابش کردم. اینکه چرا تا حالا تو سرما و گرما بر سرم مونده. به فوایدش. به دست و پا گیر بودن ظاهریش. به حرمتش. به اینکه چقدر بهش انس گرفتم. به اینکه چقدر منو شبیه اونایی کرده که خدا رو دوست دارن و خدا هم دوستشون داره. به مسئولیتی که برام به همراه داره. به اینکه چقدر تا حالا تونستم اونطور که وظیفمه حقش رو ادا کنم و حرمتش رو نگه دارم. و خیلی چیزای دیگه...

نمی‌دونم چرا تو این چند روزه ایام فاطمیه علاقم بهش بیشتر شده. این چادر، هرچی که باشه -دست و پاگیر از نظر بعضی‌ها یا مایه آرامش و اطمینان- من دوستش دارم. هم گرماش تو تابستون برام لذت‌بخشه هم جمع و جور کردنش تو برف و بارون زمستون.

امروز در دفترم نوشتم: خوشحالم که نشان زهرا(س) را به سر دارم.

از این به بعد باید هربار که آن را سر می‌کنم یاد او بیفتم. باید رفتار ومنش او را پیش بگیرم. هرچند فدِ فکر و فهمم به قدِ عظمت او نمی‌رسد، اما... لا یُکلّف الله نفساً الّا وسعها.

کاش فردای قیامت شرمنده زهرا(س) و اولادش نباشیم.

 

و هنوز فضلت بر من بسیار است و شکرت بر من واجب: الحمدلله الّذی هدانا لِهذا و ما کُنّا لِنَهتدیَ لَو لا اَن هدانا الله

"بخوان دعای فرج را به یاد خیمه سبز                  که آخرین گل سرخ از همه خبر دارد"

«اللهم عجل لولیک الفرج»


 äæÔÊå ÔÏå ÊæÓØ بهاری یکشنبه 92/1/25 | äÙÑÇÊ()
<      1   2   3   4   5      >
ÏÑÈÇÑå ÈåÇÑí

*باران بهاری*
بهاری
یه بنده خـدا که خیلی اتفاقی پاش به اینجا باز شده و می‌خواد سعی کنـه بیشتر، از خـدا و چیزهایی که خــدا دوست داره بگه - و گـاهی هم از دلنوشته‌هاش- تـا شـایـد...... (نوشته‌های این وبلاگ، صرفاً برداشت‌های شخصی من هستند مگر اینکه منبع آن را ذکر کرده باشم.)

íæäÏ æíŽå

ÌäÈÔ letter4u


ãäæí ÇÕáí
ÂãÇÑ æÈáǐ
ÈÇÒÏíÏ ÇãÑæÒ: 29
ÈÇÒÏíÏ ÏíÑæÒ: 33
ãÌãæÚ ÈÇÒÏíÏåÇ: 212481
ÝåÑÓÊ ãæÖæÚí
ÈÇíÇäí æÈáǐ
ÌÓÊÌæ ÏÑ ÕÝÍå

áíäß ÏæÓÊÇä
íæäÏåÇí ãÝíÏ
ÎÈÜÑäÇãå
 
æÖíÚÊ ãä ÏÑ íÇåæ